شوهرم پدری ازم درآورده.. بیشتر شبا از فکرو خیال خوابم نمیبره..مشروب خور شده ..تو مجردی بوده ولی ازدواج کردیم ترک کرده بود و من اصلا خبر نداشتم تا اینکه از بوی دهنش شک کردم.. انقدر آدامس و آبلیمو و.. میخورد که بوش کم میشد و به دروغ میگفت اسپری دندون درد زدم بوی اونه.. شک داشتم ولی انقدر دوسش داشتم که نمیخواستم باور کنم بهم دروغ میگه.. بد دل بدهن با خانوادم تقریبا کاته ۸ساله نه دوستی نه حق بیرون رفتنی.. خودش هر غلطی میکنه.. من اجازه ندارم.. ولی انقدر دوسش داشتم که هر حرف زوری رو کوتاه اومدم.. یعنی چاره ام نداشتم دعوا و قهر هم میرفتم میگفت طلاق..اصلا خودشو درست نمیکرد.. تا اینکه دیروز فامیلشون گفت با شوهر اون هرروز میخورن و از اینکه شوهر من شوهر اونو داره از راه به در میکنه گله داشت..من گاهی بوشو میفهمیدم و شکم به هر روز نبود..نمیدونم چه مارکی میخوره که خیلی بو نداره.. میگفت هر روز کباب میخورن بعدش.. در حالی که به من میگفت دندونش درد میکنه و نمیتونه شام بخوره..منم چقدر ساده باور میکردم..نگو سیر بوده..یه دوست خانم بازم داره که مدتیه خیلی باهاش صمیمی شده..با منم خیلی سرد شده و نمیدونم پشت این سردی چه دروغیه که قراره رو شه..
کاش مرگ ارادی بود.. حتما این کارو میکردم که راحت شم..صبوری کردم دو تا بچه رو هم بدبخت کردم اجر و مزدم رو خوب از خدا گرفتم..😔