ما ۸ ساله ازدواج کردیم، من بچه شهرستانم، همسرم بچه تهرانه، اول ازدواج هر دو شغل ثابتی نداشتیم، چند ماه بعد که من درسم تموم شد یه کار نیمه وقت تهران پیدا کردم و همسرم هم همینطور، از اول با هم مشکل داشتیم، من که کلا از خانواده ام دور بودم و چون همسرم هم خودم انتخاب کرده بودم هیچکدوم از مشکلاتمو به خانواده ام نگفتم، اما همسرم کوچکترین موضوعات هم به مامانش میگفت و به قول معروف یکنفره بری قاضی راضی هم برمیگردی، من نمیگم مقصر نبودم توی دعوا هر دو طرفین تا حدودی مقصر هستند اما از نظر همسرم همه مشکلات از سمت منه، چندسال پیش حدود نه ماه بیکار بود منم شغل درست و حسابی نداشتم هر روز دعوا داشتیم و هر روز سرکوفت که کاش تو توی زندگیم نبودی و از این حرفها، بالاخره سال ۹۴ یه کاری پیدا کرد که حقوق خوب و بیمه خوبی داشت، تا بحثمون میشد میگفت بیمتو قطع میکنم، سال ۹۶ هم من یه کار تمام وقت پیدا کردم خیلی خوشحال بودم، همون سال خواهرزاده ام که پسره تهران کار پیدا کرد قرار شد فقط چند روز خونه ما بمونه تا خونه بگیره شوهرم همون شب اول رفت خونه مامانش، و مامانش هم گفت چرا گذاشتی خواهرزادت بیاد خونتون تا همسرت ناراحت بشه، شنیدم و بخاطر ابرو و ترس از طلاق چیزی نگفتم، تا اینکه اول سال ۹۷ از شرکتی که کار میکرد تعدیل شد و تا الان بیکاره، تمام بار زندگی رو دوش منه، دیشب مادرشوهرش بهم زنگ زد که امروز بریم خونشون، رفتیم وسط راه به من میگه چرا اینجوری راه میری، میگم چجوری، میگه زیگزاگ راه میری بالاخره دعوا کرد و گفت که اشتباه کرده و از همون ۸ سال پیش هم اشتباه کرده، منم بهش گفتم اشتباه کردی جداشو، مهم نیست، الان دوتایی خونه این اما میدونم این قهر سرانجام خوبی نداره، اما منم طاقتم تموم شده،
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بشینین منطقی و دور از بغض و کینه و انتقام جویی، با هم حرف بزنین و به یه تصمیم واحد برسین. تمام مشکلات و دعواهای این هشت سالو بریزین دور و الان برای آینده تون یه تصمیم مشخص بگیرین.