با شوهرم خیلی مشکل داشتم و دارم هنوز داشتم گریه میکردم بهم گفت ببین دختر تو مثل جوونی های منی یه حرفی رو از من داشته باش یا خوشگلی یا بختت خوشگله.
واسه من که راست بود نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی همه زندگیم زجره.
از بچگیم خاطره خوب ندارم تو خانواده سردی بودم بهم محبت نشد درسخون بودم خواستم با درسم فرار کنم از خونه عاشق پسر عمم شدم که ازم سواستفاده کرد از همه لحاظ و بهم خیانت کرد با یه دختر تو همون فاميلمون ازدواج کرد واسه این که عشقشو
از یاد ببرم تو 18 سالگی به شوهرم که پاپیچم شده بود و میگفت دوستم داره چراغ سبز نشون دادم
قید درسمم زدم
الان 5 ساله همش زجر. وصلت با خانواده ای که بهم نمیخورن هی خدااااا
پس کی من میتونم نفس بکشم.
واسه هیچکس بد نخواستم اما یه مشت بدخواه دورمن. حتی روز عقدم اومدن آرزوی بدبختی مو کردن
زبونم شاید تند باشه گاهی اما تو دلم هیچی نیست.
خیلی خدا نامهربونه....
چون بسمه دیگه.