ممنونم از حرفای قشنگت ولی من خسته شدم از این همه دعا کردن گریه کردن التماس کردن از اینکه به هرکی گفتم میگه صلاحت نیست حکمت خدا رو نمیدونیم بهتر شو میده وقتش نیست .....
از این حجم فشار که رومه دیگه غروری نمونده برام الان چهارسال شد
بدتر از همه این همه نذر و دعا و اشکه که یادش میفتم حس میکنم شاید خدا (دوست ندارم اینو بگم ) دیگه منو نمیخواد نمیشنوه صدامو هیچی چیزی رو تاحالا اینجوری نخواستم
دارم میبینم داره ایمان شوهرم از بین میره میبینم نمازاشو یکی درمیون میخونه خییییییییلی وقته ندیدم بره سراغ قرآن
آخ آااااااااااخ که دلم پره
یه خدا میخوام که گوش کنه جواب بده اصلا بگه نمیدم خودتو بکشی حاجتت رو نمیدم ولی این بلاتکلیفی این امیدهای گاه و بیگاه این خاموش روشن شدنای دلم آخرش میسوزونه هم دلم رو هم دینم رو