اون قوم واسطمون که گفتم زنگ زده بود خونمون؛با دیدن حال زاری که شوهرم بعد شنیدن جواب منفی داشت،تصمیم گرفته بود به بهانه ای این دو تا خانواده رو با هم رو در رو کنه تا بلکه جواب مثبت بشه.
در یک اقدام خودجوشانه یه دوره قرآنی برگزار کرد و بخاطر نسبت فامیلی ما رو دعوت کرد
از اون طرفم خانوده شوهرمو دعوت کرده بود☺
منو شوهرم که داشتیم باهم هماهنگ میکردیم که تو خونه ی ما که قراره خالی بشه همدیگرو ببینیم(فقط و فقط محض دیدن😂😂😂فکر نکنین قصد دیگه ای داشتیما.ما از اون خانواده هاش نیستیم😂)متوجه شدیم که ای دل غافل
جفت خونه هامون خالیه و جفت مادرامون یه جا دعوتن🤣
در نتیجه بی توجه به اینکه این مراسم برای ما برگزار شده؛مشغول نگهداری از خونه ی خالی ما شدیم🤣بهر حال در جریانید که
آدم باید مواظب خونش باشه😎اصلا امنیت خونه برای ما ملاک اولو داشت😋
خلاصه بماند که تو این خلوتها یکمم درس تنظیم خانواده تمرین میکردیم😂
(الان میریزین سرم😣😣😣داره میریزه از آسمون کاربرر🤣)
مامانم و خواهرام حاضر میشدن که برن دوره قران
از اونجا که دوست داشتم خیلی هیلی شیک و مرتب باشن و فک مادرشوهرمو بندازن؛هی بهشون میگفتن اینو بپوش اونو نپوش😶
اخر سر که تیپشونو پسندیدم،تازه چشمم به جمال ارایش غلیظظظظه خواهر بزرگم روشن شد😥😥
برای رفتن به دوره قرآن ارایش کرده بود در حد رفتن به عروسی🙄شایدم خود عروس🤔
ارایش سفید صورتی اکلیلی😳😳😳با یه خط چشم پرررنگ😳😳یه رژ قرمز پررنگ😓😓😓 و رژ گونه ای که کل صورتشو کبود کرده بود😓😓
هر قدر بهش گفتم کمش کن ضایعست گفت تو یکی خفه😠
و بدین گونه من خفه شدم😟
منم بعد رفتن اونا از لجم رفتم پیراهن کوتاه خواهر بزرگمو از تو کشوش کش رفتمو پوشیدم و منتظر شوهرم شدم🤗
اونم اومد تا منو دید هوش از سرش پرید😄گفت چقدر لباست شیکه🙄
منم گفتم اره دیگه من همیشه خوش پوشم تو خونه😉
اونم گفت اینو نگهش دار تو خونه ی خودمون بپوش😍
منم اصلا لو ندادم مال خودم نیست😥😥😥
(هنوزم که هنوزه میگه اون لباسرو چرا نپوشیدی برام😁)
اونجا گویا دو تا مادرا همدیگرو دیده بودن و با هم حرف زده بودن
مادرشوهرم بعد اینکه اومده بود بیرون برای شوهرم تعریف کرده بود که مادرخوبی داشت و خودمونی بود ولی خواهرش خیلی قیافه ای بود و خودشو گرفته بود.با ارایش چشماشو مثل شیطان کرده بود😅😅😅خدا کنه اون دختره که تو میخوای به مادرش شبیه باشه نه خواهرش😂