دوستم نماز نمیخوند بعد دبیر دینی داشت درمورد نماز و اینا صحبت میکرد سال دوم دبیرستان رشته تجربی یکی دوبار بچها دبیرو مسخره کردن بعد که داشت حرف میزد گفت بعضیا جوراب سفید دارن واسه نماز دوستمم که جفتم بود جورابش رو از کفش کشید بیرون گفت اینام جورابا نماز منن رنگ جوراباش سفید بود منم کلی خندیدم دبیر گیر داد باید بگی به چی خندیدی من جواب ندادم دوستم گفت هیچی خانم جورابا نمازم رو نشونش دادم
عوضی نگفت که نماز نمیخونم منم دوباره زدم زیر خنده
کلا با این دوستم اپن سال خیلی داستان داشتیم.
یا همیشه حوصله ام سر میرفت سر کلاس میگفتم دستشویی دارم میگفتن چرا زنگ تغریح نمیری میگفتم اون موقع نذاشتم الان دارم کل بچها رو شاد میکردم خنگا هر دفعه ام به حرفم میخندیدن