۱۳ بدر بود مامانم به من و پسر داییم گف برین ظرفارو بشورین استکان و اینا بود اون کف میزد من اب میکشیدم ک اخری رو اب کشیدم اون منتظر بود دستاشو بشوره ک من یه مشت اب ریختم رو صورت مبارکش 😂😂اونم یه لیوان ک توش اب بودو برداش میخواس بریز روم منم عقب عقب داشتم میرفتم هی میگفتم نریزیااا توروخداا😐😐اونم هی میومد جلو تر من عقب تر ک پام گیر کرد به شلنگی ک از کپسول به کباب پز کشیده بودن ... شاااارااپ با ک...و... ن افتادم 😶😶😶😶😶😶بعد حالا غش میکرد از خنده ولی لامصب خیلی دردم گرف