[QUOTE=105447979]باید تو هر چیزی تعادل داشت ک ایطور نگن[/QUOTE
یک هفتس که به مادرشوهرم گفتم باردارم. نزدیک 3ماهمه وحالم خوب نیست.از اون هفته یه زنگ نزده حالمو بپرسه...
من پرتوقعم؟؟؟؟!!!!!
عزیز من...شما به تعادل رفتار کن...
منم ک نمیگم بدن...خیلیم خوبن..و خیلیم هوامونو دارن.دوستمون دارن...منم دوستشون دارم واقعا.
ولی دلم میخواد سرم تو لاک خودم باشه.
مادرشوهر من دیشب میگفت اومدم پیشت تنها نباشی...چون خودم از تنهایی اذیت میشدم.
ولی من اذیت نمیشم.من لذت میبرم.
من شاید یه کارایی داشته باشم ک نخوام اونا بفهمن...
میدونی چیکارکن؟از فردا خودت زنگ بزن بگو سلام ناهار چی دارین بعد ساعت خوابش کِیه؟اونموقع بزنگ انقد زنگ بزن خسته شه...
دیدی جواب نمیده این کار..بردار شماره اشو تو گوشیت بزار تو لیست سیاه راااحت..بگو نمیدونم چرا زنگ نمیخوره و اینا یه حرف درست کن دیگه
اي خواهر دل خوشيا من تو زير زمين ميشينم درها هميشه چهارطاق بازه تمام رفت وامد رصد ميشه جارو پارو بشور بساب بپز لباس اتوبده خونه تكوني كن همه بامنه تازه باتمام اينها مادرشوهرم هميشه ي خداتوقيافه است فك كن اون خانووم توقيافه است تولاك خودشه به من رونميده اون وقت من دست تو سفره ي اون دراز ميكنم
مثلا میخواد از کارات سردربیاره
نه بابا...میشناسمش..ولی عادت بدی دارن...
همش تقصیر شوهرمه...همون اول گفتم در ورودی پایین ببند...ک مستقل شیم...
که اگ خواستیم بریم خونشون...مثله مهمون لباس بپوشیم...بریم کوچه بعدی خونشون...
نه اینکه تو دهن هم باشیم.
واقعا کاش مردا بیشتر به فکرمون بودن.
ولی میگه زشته...پشت سر ادم حرف در میارن...
اینا انقد ک به فکر حرف مردمن..فکر زندگیشون نیسن
