سلام خانما..بزارین تا حدودی بگم از جریاناتو...راستش خانما من یه برادرشوهر ددارم مجرده و هفت سالم ازم کوچیکه...کلا باهام لجه..الببته فک کنم از بس توی خونشون مادرشوهر و خاارشوهرم پشت سرم حرف میزنن رو اینم اثر گذاشتع..خللاصه نمیدونم چه صیغه اییه...خیلی پررو و حسوده..چندین بارم بهم توهین کرده و من جوابشو ندادم .منم دیدم اینجوریه دیگه نمیرم خونشون چون رفتارش ازارم میده و از صدتافحش بدتره..درواقع کاملا مشخصه منظورش اینه که نیا اینجا...منم نمیرم..یا اینکه جمعه ها زنگ میزد پدرشوهررم بیایین بریم گرردش..منم باردارم این اواخر گفتم نمیتونم بیام و سختمه..و از همه مهمتر توی گردش هم همین برادرشوهره جوری با خشم و قیافه بهم نگاه میکنه اعصابم میریزه بهم..خلاصه دیگه نه باهاشون میرم بیرون نه خونشون میرم..
حالا این وسط اونا هم با من لج کردن...اونا منظورم پدر و مادرشوهرمه..که اونا هم نمیان خونم..دیشب یهو زنگ زدن به شوهرم که ما جلو درتونیم بیا پایین کارت داریم شوهرمم رفت پایین و پن دقیقه بعد اومد بالا...اونا هم نیومدن