امروزعمه همسرم اومدخونمون.من خبرنداشتم قراره بیادواسه همون آماده نبودم.عمه خانم ازاون اول که منودیدازمن خوشش نمیاد.تاحالاهم بهش هیچ بی احترامی نکردم هرکاری هم که بکنم بازیه ایرادازش میگیره .امروزم تازه ازبیرون اومده بودم خب هرکس توخونه خودش دوست داره راحت بگرده بعدازحموم اومده بودم وحوله سرم بوددرروکه بازکردم اومدداخل نذاشت حرف بزنم شروع کردفقط ایرادگرفتن وانتقادکردن ازمن .نشستم پیشش میگه دماغت روبگیرن جونت درمیادیکم به خودت برس بیچاره پسرمون چه زنی گرفته .حالامن خیرسرم ورزشکارم اندامم متناسب قدمه.میگه این چه طرزلباس پوشیدنته توخونهآدم دلش میگیره بیچاره پسرم شبیه زنای افسرده میگردی .هنوزآشپزی یادنگرفتی ؟میگه توراهی که نداری؟میگم نه برگشته میگه طفلک پسرم به امیدتوبخوادبشینه یه عمرحسرت میمونه به دلش.