جگرم خونه!!بعد مدتها رفتیم بیرون بعد وارد یه شهرک شدیم که توش بازارچه داره،برگشتنی سه تا خانم که دوتاشون مشخص بود مجردن و زیباهم بودن با یه خانم بزرگتر سرخیابون بودن و ماشین گیرشون نمیومد اینهمه راه رو تا بیرون شهرک بیان شوهر من خواست سوارشون کنه من خوشم نیومد گفتم نه اما اون گفت هوا گرمه گناه دارن و سوارشون کرد بعد که پیاده شدن شوهرمو به گوه خوردن انداختم اما دلم خنک نشده