متن پیام:
امشب به یک دلایل کافی رسیدم که از نظر خودم برای قانع کردن خودم کافیه
من هیچوقت دوست نداشتم کسیو بخام تغییر بدم تا بعد بخام دوستش داشته باشم. آدمارو همونجور که هستن با خودم تکلیف تعیین کردم که دختر دوسش داری یا نه..(با تو به این نتیجه رسیدم که دوستت دارم) ادم ها نه خوب مطلق اند و نه بد مطلق..مثل من و تو که جفتمون خوب مطلق نیستیم و مثل همه ادم های دگ..حدود ۶ ماه میگذره که باهم ازدواج کردیم، کم، زیاد، پررنگ، کم رنگ و هر جور دگ
تو دل این ۶ ماه خیلی صفات رو از هم دیدیم.که خیلی هاشو دوست داشتیم و خیلی هاشو دوست نداشتیم.من همش سعی ام بر این بوده که چیزهایی که دوست دارم و یا ندارم رو اصلا عنوان نکنم که تو خود واقعیت باشی و همونجور بدون تغییر دادنت بپذیرمت.شایدم مواردی رو گاها عنوان کردمو اما ذره ای توجه نکردی و تو رفتارت تغییر ایجاد نکردی در صورتیکه خودت میدونستی و پذیرفته بودی که غلط بوده. اما حالا میمونه من و کفه ترازوی خودم... که با خودم روراست باشم و ببینم اینوری سنگینی میکنه یا اونوری سنگینی میکنه.... کفه ترازوم با وجود اینکه این طرفش علاقه ام هست توش اما باز اونورش سنگینی میکنه که اونم ریشه اش تو اون حرفایی هست که همیشه بهت هزاران بار گفتمو و چوب پنبه گذاشتی تو گوشت و نشنیدی یعنی نخاستی که از خواب بیدار شی و بشنوی گاهی هم شنیدی و پذیرفتی اشتباه از خودت بوده اما اغرار به اشتباه توجیه اشتباه نیست. نباید تکرارش میکردی و باید جبران میکردی. من میخابم و امشب اولین شب زندگیمونه که بیدار نمیمونم تا از پیش دوستات بیای خونه.