2733
2739

من یه ساله عقدم پدرم خیلی به شوهرن گیر میداد سر سیگار کشیدن یا خیلی چیزای دیگه یه چند ماهم بیکار بود خانوادم چندتا حرف بهش گفتن ناراحت شد الان گفته دیگه نمیام خونتون


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

منم نمیاد😢😢😢😢الان سه ماهه😔😔

خلاصه ی زندگیه خیلیامون‌.......👇.                                                                                                  اولینباری که دلت میشکنه💔 ، اولین باری که یه تلخی رو توی زندگیت مزه می کنی 😣، اولین باری که با درد آشنا میشی ...فریاد میزنی🙁 ، حال بدت رو به همه نشون میدی 😔، درون و بیرونت با هم آوار میشه ، به غریبه و آشنا متوسل میشی واسه درد دل کردن و آروم شدن ...تهش اینه که هربار توی آینه ضعیف ترین موجود دنیا رو میبینی از خودت و احوالِ پریشونت بیزار میشی !یه مدت که بگذره ...دوزِ دردا و تلخیا و شکست ها که بره بالاتر ، زخم های عمیق تر رو که حس کنی کم کم ساکت میشی و میریزی تو خودت ...یه نقابِ درجه یک برای خودت انتخاب میکنی و میزنی به صورتت میشی شادترین نسخه ای که خدا میتونست ازت بسازه☺                                                                   👸امسال تولدم ارزو کردم که سال بعد تولدم دیگه ارزوهای امسالمو نداشته باشم ❤❤خدایا ارزوهامو بروارده کن .......
2738

کاش رفت و آمد نمی‌کردن امشب شوهرم یه برگ جدید از سخنان بابام رو کرد که مغزم پوکید 


ای آن که دیگر ندارمت بدان که همچنان از اعماق وجود دوستت دارم ؛ بدان هرگز توان تکرار خاطرات مشترکمان با شخص دیگری را ندارم؛ من بعد از تو هیچ وقت نخواستم گذرم به کافه‌های فردوسی بخوره؛ بعد از تو همیشه با بغض از میدان کاج رد شدم؛ وقتی بعد از  تو رفتم شمال برای اولین‌بار دیگه از نگاه کردن به دریا لذت نبردم؛ دیگه توی تراسی که با هم هزارتا عکس داشتیم پام رو نذاشتم و حس می‌کردم اون خونه‌ای که با ذوق چیده بودیم برام قفسه ولی هنوز همه چیز سرجاشه چون بعد از تو هیچکس سلیقه‌اش مثل تو نشد .دلم خیلی برات تنگ شده برای دیدن صورت قشنگت که نمیدونم خاک سرد و بی‌رحم باهاش چکار کرده؟دلم خیلی برای لمس دست‌های گرمی که زیر خاک سرده تنگ شده.روزهای آخر بابت خیلی چیزها دلگیر بودم و نشد بیام پیشت و برای آخرین بار باهات وداع کنم چون باور نداشتم تو میری و فکر می‌کردم مثل همیشه میای و همه چیز رو از دلم در میاری...چون نشد خداحافظی کنیم داغ دلم هرروز تازه‌تر از قبل میشه حتی تو روز خاکسپاری نشد جمعیت رو کنار بزنم و بیام از ته دل گریه کنم و جیغ بزنم تا کمی سبک بشم و بغصم توی گلوم خفه شد آخه خیلی سخته که حتی نتونی اونقدری که دلت میخواد برای عزیز از دست رفته‌ات گریه کنی تا خالی بشی‌.کاش حداقل به خوابم بیای عزیزان لطفاً ازم نپرسید امضا در مورد چه‌کسی هست. ممنونم
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687