دیروز مادرشوهرم تو یکی از بیمارستانهای تهران عمل کرد خواهر و پدرشوهرم با دوست مادرشوهرم پیشش هستن من شهرستانم که هیچ کسیو اینجا ندارم با دوتا بچه کوچک شش ماهه و دوساله حتی نمیتونم برم بیرون یه نون بخرم دیروز شوهرم صبح زود رفت تهران پیش مادرش گفتم عملش کردن به هوش اومد دیدیش بیا من تنهام . مادر شوهرم به هوش اومد به شوهرم گفت احساس تنهایی می کنم نریا. شوهرمم موند. فهمیدم هیچ ارزشی براش ندارم. مادرشوهرم اونجا تنها نیست خواهرش هست پدرشوهرمم هست ولی من اینجا تنهام. خیلی دلم شکست. به نظرتون وقتی برگشت چه واکنشی نشون بدم
با حیوانات مهربان باشیم. اونام مثل ما درد و گرسنگیو میفهمن.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
افراد سمی شما را دیوانه میکنند. آنها مهارت دارند، که شما را آزار دهند! تنها رمز این است، که سر حرف خود بمانید و وقتی فردی قصد عبور از مرز شما را دارد ، بر خط قرمز های خود پافشاری کنید.
بنظر من باهاش دعوا نکن و صبور باش.بذار صبوری و خانومیتو ببینه.
وقتی برگشت تو خلوت بهش بگو این یک روز مثل یک هفته بهت گذشت و حضورش کنارت خیلی مهمه.ببرش بالا تا میتونی.اینجوری هم شرمنده میشه هم دفعه بعد حواسش به دلت هست