2737
2734
عنوان

زن تنها

2207 بازدید | 19 پست

همیشه دلم میخواست با یکی حرف بزنم که نخواد قضاوتم کنه تا بتونم راحت حرفمو بزنم که با نینی سایت آشنا شدم.

زندگی من واقعا یه تراژدیه .از اون داستانایی که تو فیلما میبینیم . وقتی جوونتر بودم انگار صبر و تحملم خیلی زیادتر بودحالا که ۴۳ سالمه فقط به عشق بچه هام دارم زندگی میکنم. 

وقتی با محمد ازدواج کردم فقط ۲۱ سالم بود. با تفاوت سنی ۱۹ سال.....

محمد دوست دایی من بود و با شوهر خاله ی هم آشنایی داشت وضعیت مالی خوبی داشت . محمد به خاطر تفاوت سنی زیاد بامن پیشنهاد ازدواج رو به شوهر خاله ی من داد. و به نوعی از من خواستگاری کرد. اینقدر با ترفند و زبون بازی کل خانواده ی منو راضی کرد که همشون گفتن تو با این خوشبخت میشی و هیچوقت حسرت هیچ چیزی رو نمیخوری و انصافا هم یکسال اول زندگی همین طور بود تا اینکه زندگی اون روی سکه رو به من نشون داد و نذاشت آب خنک از گلوم پایین بره.

خیلی زود حامله شدم ۲۲ سالم بود و محمد ۴۱ سالش .پسرم فقط ۵ ماهش بود که یه شب محمد خیلی دیر کرد و نگرانش شدم من اونشب خونه ی مادرم بودم و قرار بود محمدم بعداز کارش بیاد دنبال من تا بریم خونه.

خیلی دیر شده بود و ماهمه نگران که یکی از دوستاش تماس گرفت و گفت محمدو گرفتن و فعلا تو بازداشته تا فردا ببینیم چی میشه 

تا صبح فقط گریه کردم و زجه زدم .

جنس از دوبی اورده بودن و گمرکی نداده بودن و به عنوان کالای قاچاق گرفته بودنش.البته با مدارک و وکیل وکلی هزینه تبرعه شدن.روزگار میگذشت تا اینکه کم کم بدیهی بالا اورد و مجبور شد خونه رو بفروشه .وما دیگه نتونستیم هیچوقت صاحبخونه بشیم. تمام طلاهامو ازمن گرفت و فروخت ومثل همیشه قول داد ۵ برابرشو برام میخره حالا که یاد این حرفاش میفتم فقط خندم میگیره و کینه و نفرتو بیشتر در من شعله ور میکنه.زندگی من بعد از ۲۰ سال زندگی شده مثل آتش زیر خاکستر که خاموش نمیشه


از این خونه به این خونه شدیم حتی مجبور شدم از تهران هم برای چند سالی برم شهرستان به خاطر کارش ولی خوب هنوز جوون بودم و شدت ضربه ها رو حس نمیکردم و هنوز هم مثل آدمهای احمق بهش اعتماد داشتم وهمیشه فکر میکردم اون بهتر از میدونه و تجربش بیشتره و هیچوقت رو حرفش حرفی نمیزدم که اشتباه من همین بود شاید هم اعتماد بیش از اندازه منو امروز به این روز انداخته.


کم کم انگار اون همه عشقی که به من داشت فروکش کرده بود.من مهمترین و بارارزشترین چیزی که براش داشتم جوونی و نشاط و سر زندگی بود که بهش تو زندگی دادم . و حالا منو تبدیل کرده به یک زن افسرده و نا امید که تمام آرزوها شو با خودش به گور میبره.

با گذشت سن و سالش که حالا یه مرد ۶۲ سالس کلی به من بد وبیراه میگه و اعتماد بنفسمو پایین میاره و فحاشی میکنه 

یکی از چیزایی که آتیشم میزنه اینه که کلی به پای شوهر خاله ی من افتاد که خانواده ی منو راضی کنه که موافقت کنن که دخترشونو بدن دست این گرگ بیصفت و الان تو حرفاش میگه از وقتی تو پاتو گذاشتی تو زندگی من،اوضاع من بهم ریخت  میگه تو قدم خوبی برای من نداشتی  .یه بار تو اختلافی که باهم داشتم حرفاشو به شوهر خالم زدم و گفتم که چه چیزایی به من میگه خیلی ناراحت شد و بهش گفت مطعن باش که اگه شرایطشو داشتم که بتونم حمایت مالیش بکنم نمیذاشتم باهات یه لحظه زندگی بکنه ولی این پوست کلفت گوشش نمیشنوه و به کارای احمقانش ادامه میده حالا تقریبا خانواده ی من فهمیدن که تو دست یه گرگم .

چهار سال پیش موقع ناهار بود که زنگ زد و گفت من امشب نمیام خونه سر یه چک که امضای برادرشو کرده بود به عنوان جعل امضا گرفته بودنش و بازداشتش کرده بودن. چون کیفری بود رفت زندان و باید وثیقه میذاشتیم که آقا رو بیاریمش بیرون . تو این شرایط از مادرم خواهش کردم که سند خونشونو بذاره تا محمد بیاد بیرون . با کلی برو بیا حاج آقا مشرف شدن و هنوز هم سند خونه ی مادر من تو دادگستریه . سر همین مساله مادرم و خواهرم با من رابطه ی خوبی ندارن مادرم فشارو  روی من میارم و میگه مت سند خونه رو میخوام و به جای ایتکه حال منو بپرسه نگران سندشه که میدونم هم حقشه ولی مت این وسط مثه یه قربانی از دست رفتم . حالا یه ماه دیگه دادگاه داره تا ببینیم چی میشه داستان این مرد که نافش به مشکل و گرفتاری گره خورده.

پنج سالی میشه که به خاطر ندادن به موقع اجاره خونه هر سال خونه به دوشیم . دیگه این آخریو که گل کاشت و وسایل خونه رو بار خاور کرد و بدون اینکه به من بچه ها بگه وسایل خونه رو برد اندیشه و به زور اوردمون اندیشه

بچه ها مخصوصا پسرم که حالا ۲۰ سالشه و دانشگاه میره خیلی بهم ریختس هفته ای چهار  روز باید در رفت وآمد باشه . نفرت و خشم من و بچه ها زندگی رو برامون سخت کرده . از بس که این مرد به همه چی گند زد. نمیدونم تو زندگیم چه گناه بزرگی کردم که باید این همه تاوان سنگین بدم . از من که دیگه گذشت دلم برای بچه هام میسوزه حتی یه کلمه نمیتونن با پدرشون راحت حرف بزنن به قول پسرم میگه حرف زدن با بابا مثه اینه که میخوای با غول مرحله ی آخر حرف بزنی.

خانواده ی من فکر کردن چون وضع مالی خوبی داره من همیشه در رفاه وآسایش خواهم بود دریغ از اینکه قربانی شدم و چاره ای جز سوختن و ساختن ندارم

شاید روزی بچه هام منو از دست این ظالم نجات بدن







عزیزم لازمه این نکته رو بهت بگم ک اینجا بیشتر از هر جای دیگه ای قضاوت میشی،پس خودتو آماده کن.

سعی کردند ما را دفن کنند،غافل از اینکه ما بذر بودیم...                                                  گرگها خوب بدانند که در این ایل غریب            گر پدر رفت تفنگ پدری هست هنوز                 گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند                توی گهواره ی چوبی پسری هست هنوز            سردار دلها آسمانی شدنت مبارک...

چندتا بچه داری عزیزم

مهربون باشیم با هم...در حد یک توقف با ماشین واسه خانمی که با کالسکه از خیابون رد میشه...در حد یک لبخند زدن به بچه ای که مامانش دیر اومده دنبالش تو مدرسه...در حد دادن یک دستمال به خانمی که تو اتوبوس دنبال دستمال تو کیف اشه...مهربون باشیم در حد کوچک...ولی همین کوچک ها ایران رو زیبااا میکنه.

بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

2728

عزیزم

دراینهمه سختیایی ک‌کشیدی مطمنم خدا ی جاهایی دستتو گرفته و کمکت کرده

دیگ زندگیه من الان سال اول زندگیمه انگار چهل سال سنمه

پیر و افسرده شدم...

میشه  برای شادی روح بهترین پدر دنیا ی صلوات مهمونم کنید😔

ان شاالله زندگی روی خوشش رو ب شما و فرزندانتون نشون بده و تمام مشکلاتتون برطرف بشه.ب آینده امیدوار باش عزیزم.

سعی کردند ما را دفن کنند،غافل از اینکه ما بذر بودیم...                                                  گرگها خوب بدانند که در این ایل غریب            گر پدر رفت تفنگ پدری هست هنوز                 گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند                توی گهواره ی چوبی پسری هست هنوز            سردار دلها آسمانی شدنت مبارک...
2738

عزیز دلم واقعا متاسفم،حیف یه دختر جوون و با نشاط که قربانیش میکنن بخاطر ثروت یه پیرمرد...ولی خب چرا اینهمه سال جدا نشدی ،بلاخره فک کنم خونه ی بابات آرامش بیشتری داشتی.الانم شاید دیر نباشه ،البته نظر منه

⛔ 🚫 ⛔جون مادرت لایک نکن منو🙏صپاص

عزیزم

ناراحت شدم

ان شاا... خدا کمک کنه

میدونم مرد بد آدم و پیر میکنه

ان شاا... بچه هات خوشبخت بشن و آرامش زودتر برگرده به زندگیت...

نیست در دیده ما منزلتی دنیا را                                ما نبینیم کسی را که نبیند ما را

انشالله هرچی تا الان سختی کشیدی بعد ازین خوشی و بالندگی بچه هاتو ببینی و دلت شاد شه،انشالله ازدواجشون،بچه دار شدنشون..پدرشونو بیخیال،خودت از لحاظ احساسی  باهاشون یکی باش و دور نشین ازهم

⛔ 🚫 ⛔جون مادرت لایک نکن منو🙏صپاص

من درکت میکنم منم خانوادم به خاطرپول به یکی دوازده سال ازخودم بزرگتردادن نه سوادداشت نه فرهنگ بعدازدواج فهمیدم یه کلاهبرداریه هرزه تموم عیاره پولش هیچ وقت به دردمن نخوردفقط خرج عیاشیاش میشدالانم دارم جدامیشم من نذاشتم بچه ام بشه من توسه سال عذاب کشیدم واقعاسخته شماکه این همه سال داری تحمل میکنی ایشالاخدابهتون صبربده اتفاقای قشنگ براتون بیفته

یاحضرت علی اصغرممنونم ازت 🌹🌹🌹این محرم جواب توسلای منودادی بعد۴ سال باردارشدم تازه فهمیدم باردارم من چندبارچله ی زیارت عاشوراگرفتم نذرشیروکیکم روزعاشورکرده بودم امسال قراربودتاروزعاشوراچله ام تموم بشه البته برای اولین بارباصدلعن وصدسلام چله زیارت عاشوراگرفتم که ده روزنشده فهمیدم باردارم شش ماهه کربلاناامیدنمیکنه همین طورکه منوناامیدنکرد منی روکه میگفتن فقط باای وی اف احتمال بارداریم هست ذخیرم کم بودمعجزه کردطبیعی باردارشدم خدایابه همه ی منتظراهم طعم مادرشدن روقسمت کن 🙏🙏🙏برای سلامتی تودلیم صلوات میفرستی 🙏🙏🙏

شوهر من کارمند یه شرکت بزرگ پتروشیمی بود تازه سرکار رفته بود اینده خوبی داشت من کمترین کمبودی خونه پدرم نداشتم نه عاطفی نه مالی.بعد ازدواجمون دقیقا 3 ماه بعد تعدیل نیرو کردن و زندگیم از این رو به اون رو شد.من امکان نداشت با یه ادم که کارش مشخص نیست ازدواج کنم برنامه زندگیم این نبود

الان 5 سال از اون روز میگذره و هرسال سر یه کار جدیده هیچ جا کارش ثابت نیست دائما کار تعطیل میشه و هرچی پس انداز کردیم به باد میره.اما هنوزم عاشقشم چون داره تمام تلاششو میکنه اخلاقش خیلی خوبه و باهام عالی رفتار میکنه برای همین چشممو رو همه چی بستم.خونه کوچیک و اجاره ای و بی ماشینی و همیشه نگران بی کاریشم درحالی که لیسانس و بهترین نمرات و سابقه کاری رو داره.

گاهی میگم لابد پا قدم من براش بد بوده دختر ناز پرورده بابا اینجوری داره یه زن کامل میشه

شوهر من کارمند یه شرکت بزرگ پتروشیمی بود تازه سرکار رفته بود اینده خوبی داشت من کمترین کمبودی خونه پ ...

عزیزم قدرزندگیت روبدون همین که شوهرت اخلاقش خوبه دنیایی میرزه من ازخدام بودشوهرم هیچی نداشت ولی مسئولیت پذیربودمردزندگی بود

یاحضرت علی اصغرممنونم ازت 🌹🌹🌹این محرم جواب توسلای منودادی بعد۴ سال باردارشدم تازه فهمیدم باردارم من چندبارچله ی زیارت عاشوراگرفتم نذرشیروکیکم روزعاشورکرده بودم امسال قراربودتاروزعاشوراچله ام تموم بشه البته برای اولین بارباصدلعن وصدسلام چله زیارت عاشوراگرفتم که ده روزنشده فهمیدم باردارم شش ماهه کربلاناامیدنمیکنه همین طورکه منوناامیدنکرد منی روکه میگفتن فقط باای وی اف احتمال بارداریم هست ذخیرم کم بودمعجزه کردطبیعی باردارشدم خدایابه همه ی منتظراهم طعم مادرشدن روقسمت کن 🙏🙏🙏برای سلامتی تودلیم صلوات میفرستی 🙏🙏🙏

چقد خوب تعریف کردین مثل رمان نویس ها!من درکت میکنم عزیزم میدونم روزهای خیلی سختی رو داری میگذرونی اول توکلت به خدا باشه و بعد دل خوش بچه ها انشالله که درست میشه...من فقط فکر میکنم شاید بخشی از ناراحتی و اون عصبانیتی که توی شوهرتون هست بخاطر شکست هایی هست که توی کارش خورده ...از نوشته هاتون پیداس که یه جورایی هم می خواسته یک شب ره ۱۰۰ ساله بره تا شاید شکست مالیش جبران شه که بازم وضع بدتره شده و در نهایت باعث از دست دادن خونتون شده.

خدایابدجورمنتظر معجزه ات هستم
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز