2726


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728
پس با یه دختر خودساخته و قوی دارم حرف میزنم! ان‌شاءالله عاقبت بخیر و خوشبخت بشی

ممنون .. زمونه منو ساخت. عاشق شدم.  فکر میکردم عاشقه.. ولی دنبال پول بابام بود.. وقتی اینو فهمیدم که بابام اب پاکی رو ریخت روو دستش،اونم منو ول کرد،یه شبه ولم کرد رفت . بعد از چهار سال.بی ابرویی روبه چشم خودم دیدم..وقتی ولم کرد22    سالم بود.. کر و کور شده بودم.. حرفای خانوادمو انگار نمی شنیدم.. 4 سال مثل کوه پشتش ایستادم.ولی اون راحت رفت.فکر ابروی منو نکرد.. چند روز بعد ازرفتنش منم از خونمون فرار کردم.. از شدت خجالت،.. بی عقل بودم.  داشتم از چاله خودمو مینداختم توو چاه.. شوهرم نجاتم داد.  . 

ممنون .. زمونه منو ساخت. عاشق شدم.  فکر میکردم عاشقه.. ولی دنبال پول بابام بود.. وقتی اینو فهمی ...

عجب اتفاقاتی، شبیهشو تو اطرافم نشنیده بودم. 

الان از شوهر و زندگیت راضی‌ هستی؟ شکر خدا که به هر حال پی به نیت شومش بردی. ولی درکت میکنم. قلب ماها شبیه دیواریه که یه میخ عمیقا بهش کوبونده شده و اثرش باقی مونده!

إنني لا أخبر أحدًا بك ، لكنكَ تفيض من عينايْ 🪐
من ٣٣ سالمه عزيزم فكر نكنم به اندازه من بوده باشى ار ١٨ سالگى 

من برا آرامش دل شما دعا میکنم شمام برا من. شاید در حق همدیگه مستجاب شد

إنني لا أخبر أحدًا بك ، لكنكَ تفيض من عينايْ 🪐
عجب اتفاقاتی، شبیهشو تو اطرافم نشنیده بودم.  الان از شوهر و زندگیت راضی‌ هستی؟ شکر خدا که به ه ...

روزی که از خونه زدم بیرون.  تا شب توو خیابونای پرسه میزدم.. نمیدونم چ جوری نمیدونم با کدوم پا ،نمیدونم واقعا شب از امام زاده صالح تجریش سر درآوردم.. رفتم. زیارت کردم. گریه کردم.. ساعت یک نصفه شب اومدم بیرون از امام زاده.. نمیدونستم کجا برم.. ترسیده بودم توو خیابون.   اون موقع شب تجریش اوضاع خوبی نداره کلأ.. رفتم توو یه داروخونه، روو صندلی نشستم. بعد نیم ساعت چهل دقیقه، یه پسر جوان که توو داروخونه کار میکرد،اومد پیشم،گفت کمک میتونم بکنم بهتون:؟ منم قیافم خیلی خسته بود گریه کرده بودم. گفتم ببخشید میرم بیرون الان،جایی رو ندارم..  خب داروخونه کسی نبود اون وقت شب،گفت بگو چی شده شاید بتونم کمکتون کنم  .. منم فقط دلم یه گوش شنوا میخواست .. هرچی داشتم و نداشتم،هرچی بود و نبود  تعریف کردم. گفت من صبح دستتو میذارم توو دست پدر مادرت.. گفتم دیگه روی برگشت ندارم   .. گفت به ناموسم قسم اگه پدرت منو تیکه تیکه هم کنه من نمیترسم.. دستتو میذارم توو دستشون.. 

همون کارم کرد، صبح منو برد خونمون.. شب با دسته گل و شیرینی اومد خواستگاریم.. مات و مبهوت بودم..خودش گفت توو نگاه ائل که وارد داروخونه شدم عاشقم شده.. 

تا پای جون پام وایساده.. طاقت یه قطره اشکمو نداره.. انقدر میخوامش که خار توو پی پاش،کاش بره توو چشم من   . الانم یه دختر 2سال نیمه و یه پسر یازده ماهه داریم. دیوانه وار عاشقیم. 

عشق و ازدواج فقط قسمت و تقدیره.. فقط..

ببخشید طولانی شد.  خیلی دوست داشتم تعریف کنم .  

روزی که از خونه زدم بیرون.  تا شب توو خیابونای پرسه میزدم.. نمیدونم چ جوری نمیدونم با کدوم پا ، ...

اشک منم درآوردی دختر

اشک شوق برا اینکه خدا بغلت کرده، نمیدونم دعای کی بوده که در حقت اینقدر رویایی مستجاب شده. 

خدا رو شکر... 

منم دعا کن عزیزم

إنني لا أخبر أحدًا بك ، لكنكَ تفيض من عينايْ 🪐
عجب اتفاقاتی، شبیهشو تو اطرافم نشنیده بودم.  الان از شوهر و زندگیت راضی‌ هستی؟ شکر خدا که به ه ...

تمام سالهایی که اون اقا خراب کرد.. شوهرم برام دوباره زنده کرد.. دیپلمه بودم.. شوهرم بعد ازدواج کمکم کرد،درس خوندم. فوق لیسانس گرفتم. شاغل شدم..  دوباره شاداب وارد اجتماع شدم.  از پدر و مادر برام بهتروعزیزتره.. 

2706
ارسال نظر شما
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز