2726

علتش چیه

شیر و خیار �🥒🥒🥒🥒🥛🥛🥛🥛🥛    اینم امضای ی مامان خیلی نگران ک واسه اینکه بچم شیر و با ی خیار همزمان خورد ۴ تا تاپیک زدم و همه میگفتن قَضیه شیر و خیار چیه🙃اینو امضام کردم ک یادم نره چقد واسش زحمت کشیدم و اگ روزی نبودم دخترم با خوندن اینا بدونه ک چقد دوسش داشتم و همیشه نگرانش بودم...دختر نازم خیلی مامان دوست داره توام بزرگ شدی منو دوس داشته باش و اگ هزاربار گنجشک نشون دادم و گفتم این چیه بگو گنجشک گنجشک گنجشک همونجور  ک من حاضرم ۱۰۰۰بار تاپیک شیر و خیار بزنم ولی کاریت نشه.😢😢😢😢

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728

منم نزدیک عملم فهمیدم باردارم 

فرزندم،دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم

میترسم خراب کنه 

 بعضیا مثل سگ هار پاچه میگیرن                          منت بر سر بنده حقیر گذاشته و لایک نفرمایید.                                                                     با تشکر

علتش بچه هام ... اینکه کسی نیست از خودم و بچه هام تو دوران نقاهت مراقبت کنه😕😕😕😕

خدایا... هرکس... بیادم هست بیادش باش کنارم نیست کنارش باش و اگر تنهاست پناهش باش

Click Here 2 Get Free Comment Pics
Free Glitter Graphics




من نمیترسم از خدامه عمل کنم البته بزرگ نیست بینیم یه مختصر انحراف داره از روبه رو از بارداری انحرافش بیشتر به چشم میاد فکر کردم بعداز زایمان ورمش میخوابه که نشد ولی اصلا پولشو ندارم فعلا

بدترین حالت اینه که ازچشمت بیفته ولی ازدلت نه قشنگ سرویس میشی
2706
ارسال نظر شما
2687