دیروز دادگاه نفقه بوده.وکیلم گفته برای من و دوتا بچه ها 750تومن ماهانه بریدن.
بعد شوهرم شب هی زنگ میزد،زنگ پشت زنگ.
ب گوشی مادرم.مال خودم ک خاموش بود.
بعدجواب ندادم کلا
رفته دم رستوران برادرم.
داداشمم زنگ زد گفته فرستادمش دم خونه بچه رو بهش بده،
باباش مریضه .داره میمیره،بچه رو بده ک ببره برای اخرین بار ببینه😒
منم ساعت 10بود میخاستم برم بیمارستان پیش خالم ک شوهرم در زد،مامانم بچه رو بهش داد،
گفت خدافظ،
ودخترمو برد،انگار تمام موهامو از ریشه همزمان دراوردن،
دیشبم نیاوردش،تا خودصبح نخوابیدم،
از بس گریه کردم چشام باز نمیشه
حس میکنم رگ های سرم پاره شدن.
خیلی حالم خرابه.نمیدونم چکار کنم دیگ
امروزم باخودش بردش اداره سرکار.
ساعت چهار کارش تمام میشه
دعا کنید دخترمو بیاره.
دیشبم باز شروع کرده کلی پیام داده.
وکیلت میخاد زندگی مارو از هم بپاشونه
اونده دادگاه گفته من دیوانه ام.
گفته مادرش از دستش خودکشی کرده
گفته کتکت زدم.
من اصلا جوابب ندادم.
حالا ک رفته دادگاه و نفقه بریدن
دوباره یاد من افتاده
وقتی بهش فشار میاد تلاش میکنه منو برگردونه😒 الانم مخصوصا دخترمو برده ک من احساساتی بشم
برگردم
حالم افتضاح خرابه.
اما باید رو تصمیمم بمونم
برام دعا کنید