بخاطر مادرش دعوا کردیم حق رو به من داد
هر وقت به فتنه برای عروسلش درس میکنه خودشو میزنه به مریضی و آدم واقعا فک میکنه داره میمیره پدر شوهرمم باور میکنه، خاهر شوهرمم زنگ زده ک چی میگین ول نمیکنید و....
حالا جرقه اصلی رو برادرش شوهرم زده ب شوهرم میگم بگو چرا ب من میگی ب اون بگو خاهر شوهرم میگه ن از اون میترسم. و... مام دعوامون شد گفتم ازت حساب نمیبرن و...
اینم برگشته میگه بابامو حرص بدم اگه بابام سکته کنه و... خودت میدونی میگم ت فکر بابات نباش مگه فقط بابلی توعه ببین داداشت چ فکر زنشهو...
حالا باباش اصلا براش مهم نیستا سکته هم نمیکنه از اینم سرحال تره
ولی نمیدونم یهو چی شد هی گفتیم گفتیم گفتیم
یهو به خانوادم توهین کرد منم برگشتم گفتم بی چشم و رو الهی سرطان بشه مریضی بشه هر چی تو خونه اومدی و خوردی و خوابیدی( یه جور نگاهم کرد خجالت کشیدم) خب تقصیر خودش بود برای چی پای خانواده منو میاره وسط
وای اگه بدونین چقدر خانوادم بهش احترام میزارم یعنی حال بهم زنا
اونوقت این پرو پرو برگشته اسم اونا آوردی،
میگم برای چی اسم اونا میاری میگه ت میگی، میگم اونا مقصرن
حالا خوبه نامادری شه، در واقع تقصیر خاهرش شد زنگ زد فتنه درست کزد
الان بخاطر حرفی ک زدم خجالت کشیدم ازش
نمیدونم درس بگو یا نه ولی خب نباید اینو میگفتم دلم سوخت چکار کنم از دلش در بیارم، اصلا در بیارم یا بزارم درس عبرت براش😒