2726
عنوان

سرنوشت سخت من ومرگ فرزندم

1091 بازدید | 49 پست

سلام من توی ۱۷ سالگی بدون اینکه بخوام باردار شدم تو نامزدی اوبش هی سعی داشتم سقطش کنم وقتی رفتم سنو گفتن بچت۳ ماهشه چشما چهارتاشد اخه من پریم منظم نبود به خاطر همون شک نکردم ودرضم ببخشیدا اصلا دخول نداشتم وباکره بودم که باردار شدم یعنی جذب شده بود واز بی اطلاعی خودم بود که باردار شدم از ترس حرف مردم وترس از مادر پدر که هر کاری کردم سقط نشد با قرص دویدن زعفران هیچ کدوم جواب نداد تا اینکه مادر شوهرم که موضوع رو بهش گفتم با مادر پدر در میون گزاشت اولش مادر پدرم خیلی عصبانی بودن که چرا مراقبت نکردم ولی بعد به نسبت اول اروم شد تااینکه بعد ۲ماه عروسی گرفتیم خوب بودم تا ۶ ماهگی بعد یه روز با همسرم شوخی میکردم که یهو بالشو پرت کرد خورد تو شکمم وبعد ۲دقیقه فهمیدم کیسه ابم پاره شده باکی گریه رفتم بیمارستان ۱ماه بستری بودم به دلیل عفونت که از پاره شدن کیسه اب بودتا اینکه یه روزاز ساعت ۱۱درم شروع شد تا ساعت۹ که داشت هی شدید میشد هی جیع میزدم گریه میکردم عداب میکشیدم با اون کشی که دور شکمم بسته بودن داشتم میمردم هر دکتری نیومد از راهی هی دست میکرد معاینه میکرد خیلی دردم میگرفت هی امپول سرم داشتم میمردمتا اینکه پسرم اروین کوچولوی من ساعت یک ربع به ۲به دنیا امدطبیعی وقتی دییدمش فقط داشتم واسه گریه هاش قربون صدقه میرفتم که بردنش ان ای سیو منم بردن مراقبت بعد زایمان امدم نشستم رو تخم بعد پاشدم بره دست شویی خوریزی شدید گرفتم که وراه رو پره خون بود که دکترم امد معاینه کردم گفت داری لخته دفع میکنی به خاطر اونه بعد چند ساعت رفتم اروین کوچولو مو ببینم دیدم پسرم یه عالمه دم دستگاه بهش وصله حتی تو قلبشم اکسیژن زدن انقدر گریه کردم دستای کوچولوشو بوس میکردم واسش دعا میکردم که خدا اون واسم نگه داره با چشمای کو چولوش نگاه میکرد مامانشو میشناخت😭 بعد ۱ ساعت رفتم بخش تا ناهار بخورم ناهارمو خوردم وباشیر دوش شیرمو گرفتم گفتم شاید لازم بشه خیلی دردم میومد ولی به درد اصلا فکرم میکردم بعد چنر ساعتم رفتم پیش اروینم دیدم تمام بدنش کبود شد از بس بهش دارو زدن رنگ بچم زرد زرد شده بودخیلی گریه کردم خیلی دعا کردم نذر کردم که شفا پیدا کنه بعد یکی از پرسونل که مال بخش دهیاری بود گفت خلنوم وضعیا بچتت خیلی بد ااحتمال ۵۰درصد زنده میمونه چیزی نگفتم گفتم خورم میدونم باز به گریه کردن ادامه دادم خودمو دل داری دادم رفتم بخش خودم ساعت ۱نیم رفتم دوباره بهش سر بزنم دیدم نیست از پرستار پرسیدم بچم کوگفت مگه بهت نگفت تو بخش گفتم چید گفت بچت مرد دنیا رو سرم خراب شدگریه میکردم یه خورم لعنت  میگفتم رفتم بخش پیش اون همه مادرا که بچه بغلشون بودبغل من خالی میمردم صدای گریه بچه هارو میشنیدم باز شدید تر گریه میکردم رنگ زدم به شوهرم خبرو بهش دادم پیش تلفن فقط ناله میکرد میگفت چرا خیلی گریه کردیم بهد چند ساعت که تو فکر اروینم بودمو هی اشک میریختم بهم زنگ زد گفت ولسه اروینم لالایی خوندی تل خوابش ببره راحت داشتم زار میزدم اون بدتر از من سه روز غذا نخوردم تا اینکه به خانوادم زنگ زدن اونا به زور بهم غذا خوردندن بعد ۷روز ترخیص شدم حال روحیم افتضاح بود بعد۳ماه شردع کردن باشگاه رفتن که حال روحیم عوض شد خیلی بهتر شدم رفتم دکتر که بخوام دوباره اقدام کنم گفت رحمت زخمه وعفونت شدید داری واسه درمان اقدام کردم وشروع کردم اسید فولیک خوردن   ۶ ماه از اون موضوع میگزره من در حال اقدامم فردا موعودمه واسم دعا کنید😔

خدایا بابت هر لحظه هرثانیه ممنونم 

انشالله که مثبت باشه 

فقط 8 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
تیکر به وقت سه سالگی دلبندم .......خدایا کمکم کن هیچکسی جز خودت ندارم دوستای مهربونم اگه خواستید برام صلوات بفرستید انشالله همهگی حاجت روا بشید یاحسین جانم یا حضرت محمد دامن منتظرها با اولاد صالح سبز باشه یاحسین جانم درگیر عدد شش شدم اقاجان ای به قربان شش ماه زهرا من به قربان شش ماهت حسین جانم کشتی نجات ممنونم من و به الله وصل کردی اقاجان (نی نی من داره لود میشه  � اینقد درصد دیگه مونده 🤭🤗😍❤💋💋💋 یه صلوات واسش میفرستی ) خدایا شکرت نینی منم دنیا اومد ..بعد از تحمل روزهای سخت از دست دادن جنین شش ماهه ام خداوند مهربان این دخترمو از گلهای بهشتی به اغوشم رسوند دوستای خوبم التماس دعا دارم از همه تون ❤😍❤❤ . تیکر به وقت یک سالگی   به زودی دخترم یکسالش تمام میشه روزهای سختی را گذروندم روزهای پرازاسترس و الرژی دخترم اما گذشت اللن دخترقشنگم روبروم خوابیده و هفته دیگه تولدشه من واقعا هنوزم باورندارم که این گل زیبا مال منه با تمام وجودم دوستش دارم بندبند دلم به خنده علیه اون وصله و نگاهش که دوتا تیلع مشکیه تو صورت سفیدش برق میزنه دخترزیبای من تولدت مبارک مامانی حتی اگه بمیرم رویای داشتن تو قشنگترین خاطره در اعماق قلب منه ممنون خداوند قادرو مهربان هستم 

بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😢😢😢😢😢😢خدا بهت زودی یه نینی بده که بتونه زخماتو التیام‌ببخشه😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢خدایاااااا😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢

🤔
2728

چه اصراری داری توی این سن مادر بشی؟تو واقعا تا پنج شش سال هنوز بچه ای خیلی بچه 

دخترهای هقده هجده ساله اطراف من  فقط فکر خوش گدرونی و جوننین این روزا دیگه برنمیگرده برای مادرشدن خیلی وقت داری ولی برای تجربه این روزا دیگه وقتی نداری

الهی🥺😫😫

حکمت خدا بوده...😔

ایشالا ک بحق همین ماه عزیز خدا ی نی نی سالم و صالح بذاره بغلت😍

ولی کاش میذاشتی یکسال میگذشت رحم باید استراحت داشته باشه 

  بي خيال دنيا و قانوناااااااش  
بچه منم تو ان ای سی یوو بود ۹۰۰گرمم بود اروین کوچولو چند گرم بود .. من قشنگ حس و حالت رو درک کردم وق ...


۱۶۰۰تو من تو فقط همو میفمیم

خدایا بابت هر لحظه هرثانیه ممنونم 
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز