لحظه اخر شوهرجان زنگ زد ک حاضرشو الان میرسم منم حاضرمیشدم ک دختر خواهرشوهر وسطیم اومد +کجا میری -گفتم میرم بیرون +باکی میری -گفتم با دایدایت +میگفتم منم بیام باهاتون -گفتم انیتا ما جایی کار داریم میریم اونجا+الان خودم به دایدای میگم منم ببرین -گفتم بگو
خلاصه شوهرم اومد دم در و داشتیم میرفتیم دختر اونیکی خواهرشوهرم اومد دایدای کجا میرین شما اخه هان؟شوهرم گف برو خونه زیادی حرف نزن