2726
عنوان

بیاید خاطرات خنده دازمونو بگیم

644 بازدید | 38 پست

من مثلا رفته بودم نذری پخش کنم یه خانومه تو سجده بود من پامو گذاشته بودم رو چادرش حواسم نبود میخاست بلند شع نمیتونست بلند بلند میکفت الله اکبر الله اکبر منم انگار نه انگار  

دکتر نیستم ولی خواهم شد  

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

دوست شوهرم زنگ زد خونه گفت ببخشید بد موقع مزاحم شدم منم قاطی کردم گفتم نه اتفاقا خیلی خوش موقع مزاحم شدید ینیییییی فرارررر کردم

من از معبود یکتایم فقط یک چیزمیخواهم ....نگیردهرگز از قلبم امید استجابت را❤🙏
2728

خاطره من گریه داره

همین امروز صبح یه پد بهداشتی از جیبم افتاده بود توی آبدارخونه ادارمون

جلوی مردای اداره کلی خجالت کشیدم تا برش داشتم 

از صبح دارم از غصه می ترکم

من باردار نیستم، تیکرم جهت انگیزه گرفتن در لاغریه .

من تو مسافرت جوراب بنفش جیغ پوشیده بودم با صندل تو ماشین چون سرد بود بعد یه جا مجبور شدیم بریم داخل یه پاساژ  جورابام خیلی ضایه بود داشتیم می گفتیم راجبش می خندیدیم منم گفتم منم می تونستم جوراب نپوشم ولی چون خیلی با حجابم پوشیدم مادر شوهرم گفت عجب نگاه کردم دیدم بی جوراب صندل پوشیده ضایه شدم

✊sasageyo! sasageyo! shinzou wo sasageyo

دیشب سوتی دادم پیش بابام .حرف از شغل دوم بود شوهرم میگفت اینجوری نمیشه باید ی شغل دوم راه بندازم منم هواسم نبود بابام نشسته گفتم علی عطاری بزن قرص تاخیری بفروش خیلی فروشش زیاده عا .بابا😳من👀مامانم🤨علی🤦‍♂️

بارونو دوست دارم هنوز 🌧🧡چون تو رو یادم میاره💑حس میکنم پیش منیوقتی که بارون میباره👫🥰بارونو دوست دارم هنوز 💓🌈بدون چتر و سرپناه😓☔وقتی که حرفای دلم 😔🙂💔جا میگیرند توی یه آه🌬🚫

مامان من ی دایی داره من هر موقع میبینمشون سوتی میدم. ی بار از مکه اومده بودن اومدم بگم زیارت قبول گفتم مبارکتون باشه... ی بارم اومده بودن خونمون اومدم با دایی مامانم احوال پرسی کنم گفتم الوو سلام دایی خوبی. اقا من دیگ محو شدم از خونه تا رفتنشون 

اهان یادم اومد 

یه بار تو پاساژ بودیم دیدم همه چی گرونه پولم همرام نیست داد زدم اه اینجا چیز به درد بخوری نداره داشتم میرفتم لای در گیر مردم هچیی دیگه دویدمااا

دکتر نیستم ولی خواهم شد  

من و دوستم اون قدیما توی دستشویی دانشگاه مشغول آرایش بودیم و حراست دانشگاه سر رسید بره دستشویی ما رو دیدو گیر داد کارتاتونو بدین با عصبانیت ما هم از ترس پریدیم تو یکی از دستشوییها و درو بستیم فکر کنم یه ده دقیقه ای شد پشت در هی ما رو تهدید میکرد و ما نمیومدیم بیرون تا اینکه خانوم که دستشویی داشت دیگه طاقت نیاورد و رفت تو ما هم با اطلاع دادن بچه ها پریدیم بیرونو در رفتیم وای به حدی با این دوستم خندیدیم اون لحظه همیشه خاطره شد برامون.

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز