من 14 سال قبل 1پسر اندازه جونم دوست داشتم. به هر دلیای به هم نرسیدیم و اون ازدواج کرد. مدتها گذشت تا با خودم کنار اومدم. 2سال قبل نامزد کردم،که خدا روشکر بهم خورد(ازطرف پسر) بعد از رفتنش متوجه شدم پارانوئید داشته. همه اصرار داشتن عقد کنیم،من زیر بار نرفتم. بعدشم که به بهانه های مسخره جدا شدیم. الان عقدم، همسرم خم پسر خوبیه. ولی دوستش ندارم. از اول هم دوستش نداشتم، بهش هم گفتم گفت:کاری میکنم تو هم اندازه من عاشق بشی، ولی نشدم. الان خسته و سر در گمم. دلم براش میسوزه،اما دلم به حال خودمم میسوزه.دوست ندارم وارد 1زندگی سرد بشم. همسرم همه جوره بام راه میاد. همه راهی امتحان کردم منم دوستش داشته باشم، ولی نمیشه.دلم نمیادحرف طلاق بزنم...