چه جوریه اوضاعتون؟؟؟ من ناخواسته مجبودم نرم اونجا...اخه سر یه موضوع ساده که به خواهر شوهرم گفتم ناراحت میشم بابات اینجوری میگه ...خواهرشوهر باهام دعوا کرد و بعد که من پامو گذاشته بودم بیرون از خونه پدر شوهر همشون پشت سرم کلی شلوغ کرده بودن که شوهر خواهرشوهرم ازم دفاع کرده بود کلی و... خلاصه فرداش زنگ زده بود مادرشوهرم شوهرن صدا کرده بود د مورد من حرف زده بودن و خدا داند که چه گفتن...
ولی شوهرم اومد گفت تو دعوا راه انداختی گردن خواهرمو گرفته بودی؟؟؟با تعجب گفتم نه... اونم تعجب کرد که چرا اونا اینجوری گفتن....
حالا ا اون به بعد اونا اصلا به ما زنگ نزدن بریم اونجا و شوهر اون یکی خواهرشوهرم زنگ زد بهم که میاییم اونجا به مادرشوهرم هر چی گفته زنگ بزن اونا هم بیان زنگ نزدن...
حالا من همیشه کوتاه میومدم تو این ۷ سال و بی حاشیه بودم و اهل جواب دادن هم نیستم و همیشه با وجود بی احترامی تا حالا هر چی بدی و بی محلی و توهین دیدم چیزی نگفتم و سکوت کردم و قهر نکردم ولی انگار هر کاری میکنم نمیتونم غرورم زیر پا بذار بذارم و برم.... میخوام نرم خونشون دیگه... ولی نمیدونم عاقبتش چی میشه اوضاع بدتر میشه یا نه...اخه ۳ماه دیگه هم تولد دخترم میخوام یه شب خوب و خاطره خوش باشه برامون میترسم اینا نیان و شوهرم ناراحت بشه و تولد دخترم هم خراب شه ...
این بار هم کوتاه بیام اینا دیگه خیلی پر رو میشن و اصلا اصلا هم ظرفیتم پر شده و نمبتونم ببخشمشون... مخصوصا که همبگش شوهرمو سرکوچکخرین چیزی صدا میکنن و با چرت و پرت هاشون پرش میکنن... مثلا یه بار من سرما خورده بودم موقع دید بوسی گفتم ببخشید من سرما خوردم این بهشون برخورده بوده و به شوهرم گفته بوده همش بهونه میاره و حتی نمیذاره بوسش کنیم و... همش این مدل حرفا ...