من نزديك دو سال هست كه عقد هستم مادرشوهرم يه زني هست كه فكر ميكنه بايد پسراش توي مشتش باشن و دائم باهاشون در ارتباط باشه مخصوصا با شوهر من كه نزديكش هست و تو يه شهر هستن يعني امار تك تك كاراي شوهر من رو داره ما هميشه پيشش هستيم ولي اگه نصف روز يا دو سه روز بخواييم بريم جايي اصلا نميذاره بهمون خوش بگذره سره يه ساعت مشخصي زنگ ميزنه به شرهرم كه كجايي و چيكار ميكني و كجا رفتي و كي ميايي؟ اصلا نميذاره ما يك روز كه پيشش نيست شوهر ارامش داشته باشيم شوهرمم عادت كرده ميگه اشكالي نداره كه فقط زنگ ميزنه حالمون رو بپرسه اخه اين چه حال پرسيدنيه كه زنگ ميزنه ببينه چيكار ميكنيم
الانم ما دو روزه اومديم مسافرت هرشب زنگ ميزنه همين سوالارو ميپرسه و شوهرم بايد بهش بگه كجا رفتيم و كي برميگرديم و چيكار كرديم منم عصابم خرد ميشه از امار گرفتن هميشه هم كارش همينه به شوهرم گفتم چرا اينطوري ميكنه گفت اشكالي نداره كه دعوامون شد ديروز تاحالا قهريم واقعا خسته شدم از دست كاراي مادرش فقط اين كارش نيست كاراي ديگه هم ميكنه الان من چيكار كنم شما بهم بگين حوصله قهر و دعوا هم ندارم هميشه هم سر كاراي مامانش دعوا داريم بعضياشو قبول ميكنه كه اشتباهه بعضياشم نه ولي با اين رفتاراي مامانشم نميتونم راهنماييم كنين لطفا چيكار كنم به شوهرم چي بگم؟