سلام دوستان،من کارمندم، همیشه سعی میکنم کم خرج کنم و پولامو پس انداز کنم تا بتونیم پیشرفت کنیم،با همین کارم تونستیم اول زندگی بدون کمک بقیه خونه بخریم،شوهرم هم خیلی راضیه ولی از طرفی همش دلش میخواد بره مهمونی و گردش،زنهای خانوادش هم خیلی اهل خرید و تیپ زدن هستن،از اونا خوشش نمیاد ولی از طرفی میخواد خوشتیپ هم باشم و همش باهاشون رفت و آمد کنیم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
هیچی دو ساله جداییم،اونا براشون مهم نیست،خودشم یادش رفته،میگه کاش زودتر پولدار بشم دست خواهرا و برادر و مامان و بابام بگیرم،خواهرش هم پیام داده کاش دستت زود باز بشه کمک من کنی،خیلی میسوزم،من دوری تحمل کنم و نخوری و نپوشی،اونا توقع کمک داشته باشن
خیلی پررو هستن،پدرشوهرم از ترس دختراش جرات نداره به پسرا کمک کنه،ولی خواهرش با زبون شوهر منو جوری رو انگشت میچرخونه،روزی چندبار هم زنگ و چت و...،از همه چیز زندگیم بهشون میگه،خیلی دهن لق و خاله زنکه،تازه از من میزنه پولدار بشه خرج اونا کنه،نصف مرخصیش هم باید بره خونه اونا میگه دلم براشون تنگ میشه،انگار من آدم نیستم با شوهرم باشم