2726
عنوان

😔😔😔😔😔😔😔خودکشی 😔😔😔😔😔😔😔

| مشاهده متن کامل بحث + 7408 بازدید | 105 پست
شوهر خواهر منم خود کشی کرد...پسر عمم بود..من تو بعلش  بزرگ شده بودم...یه نوع پدر معنوی  بر ...

چرا خودکشی کردباخواهرتون مشکل داشت؟

بهت وفادارم عشق زندگیم⁦❤️⁩ خدایا همه موانع رو برسرعاشقابردار موانع سرراه منو عشقمم بردار الهی آمین😍برای رسیدن به عشقم صلوات بفرستین خداهمتونو به آرزوهاتون برسونه😘🤩

واقعا خودکشی خیلی خوبه منم چن روزه شدید تو فکرشم😔😔😔

کاش، هر دو به قول هایمان عمل می‌کردیم ،من برایت #آبنبآت_چوبی‌ می‌خریدم🍭تو برایم حلقه برلیان💍تو طعم عشق❤را میچشیدی و من،طعم تعلق را...

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

این یک نمونه از تجربه خودکشی هست 👇

… من در حال حرکت به سطح دیگری بودم و احساس می کردم از بدنم جدا می شوم. در این حال صدای وزوزی می شنیدم که در حال بلندتر شدن بود و به تدریج به صدای یک سوت تبدیل می شد. متوجه شدم که در پیش روی من صفحۀ بزرگی گسترده شد و بر روی آن زندگی من از زمان بچگی تا موقعی که روی صندلی در حال مردن بودم به صورت سه بعدی به نمایش درآمد. من هر عمل خود را از زاویه‌های مختلف می‌دیدم و از تمام جهات آن را درک می‌کردم. من دقیقاً حس می‌کردم که چگونه عمل من روی هر کسی که با من تماس یا ارتباطی داشته اثر گذاشته و چه احساسی در او بوجود آورده است. هرچه به آخر زندگیم نزدیکتر می‌شد، صحنه‌ها سریعتر می‌گذشتند، ولی با این حال من تمام آنها را کاملاً جذب می‌کردم.

ناگهان مرور زندگی من متوقف شد و من خود را در تاریکی عمیقی یافتم که در تمام جهات ادامه داشت و انتهائی در آن نبود. آن تنها یک تاریکی نبود، بلکه تهی بودن و نبود نور و کاملاً فراگیر بود. با اینکه تاریکی عمیقی در آنجا بود می توانستم ببینم. در سمت راست من گروهی از جوانان بودند. پیش خود فکر کردم که ما باید خودکشی کرده ها باشیم. صدای فکر من در آنجا منعکس می شد ولی من مطمئن نبودم که آیا کسی آن را شنید یا نه. تا برگشتم و در کنار خود مردی را دیدم که به کندی و سردی نگاهی به من انداخت و سپس به جلو نگاه کرد و به راه رفتن بی هدف و افسردۀ خود ادامه داد. در نگاه او هیچ اثری از احساس و گرمی و هوشمندی نبود. او و تمام کسانی که در تاریکی آنجا  معلق بودند، در بهتی خالی و بدون اندیشه به سر می بردند. سپس به دختر جوانی برخورد کردم که او نیز بی تفاوت از کنار من عبور کرده و به مسیر بی هدف خود ادامه داد. مانند بقیه آنها، نگاه خیره ولی خالی و بدون احساس او به هیچ نقطۀ خاصی نبود. می‌دانستم که در سطح و مرحله‌ای از جهنم هستم، ولی اینجا مانند جهنمی که فکر می‌کردم پر از آتش نبود. مردان و زنان از سنین مختلف، به استثناء کودکان را در آنجا می‌دیدم. می‌توانستم حس کنم که این تاریکی از عمق درون آنها منشأ شده و آنها را احاطه کرده است. آنها امکان ارتباط برقرار کردن با یکدیگر را داشتند، ولی غرق بودن در دنیای بدبختی و نکبت خود، و تاریکی که آنها را احاطه کرده بود، آنها را از این کار عاجز نموده بود. به مرد مسنی برخورد کردم که به نظر حدود 60 ساله می‌آمد و به طور رقت انگیزی روی زمین نشسته بود. چشمان او مطلقاً از احساس و ادراک خالی بودند. از او هیچ گرمی و احساسی صادر نمی‌شد، حتی احساس ترحم به خود. من اینطور فهمیدم که او هر آنچه را که آنجا برای دانستن بوده جذب نموده، و دیگر فکر او متوقف شده است. او کاملاً از درون خشک شده بود و نا امیدانه و بی هدف انتظار می‌کشید. من می‌دانستم که روح او برای ابدیت در آنجا پوسیده است و من مطمئن بودم که او نیز مرتکب خود کشی شده است.

ادامه 👇

2728

این یک نمونه از تجربه خودکشی هست 👇

… من در حال حرکت به سطح دیگری بودم و احساس می کردم از بدنم جدا می شوم. در این حال صدای وزوزی می شنیدم که در حال بلندتر شدن بود و به تدریج به صدای یک سوت تبدیل می شد. متوجه شدم که در پیش روی من صفحۀ بزرگی گسترده شد و بر روی آن زندگی من از زمان بچگی تا موقعی که روی صندلی در حال مردن بودم به صورت سه بعدی به نمایش درآمد. من هر عمل خود را از زاویه‌های مختلف می‌دیدم و از تمام جهات آن را درک می‌کردم. من دقیقاً حس می‌کردم که چگونه عمل من روی هر کسی که با من تماس یا ارتباطی داشته اثر گذاشته و چه احساسی در او بوجود آورده است. هرچه به آخر زندگیم نزدیکتر می‌شد، صحنه‌ها سریعتر می‌گذشتند، ولی با این حال من تمام آنها را کاملاً جذب می‌کردم.

ناگهان مرور زندگی من متوقف شد و من خود را در تاریکی عمیقی یافتم که در تمام جهات ادامه داشت و انتهائی در آن نبود. آن تنها یک تاریکی نبود، بلکه تهی بودن و نبود نور و کاملاً فراگیر بود. با اینکه تاریکی عمیقی در آنجا بود می توانستم ببینم. در سمت راست من گروهی از جوانان بودند. پیش خود فکر کردم که ما باید خودکشی کرده ها باشیم. صدای فکر من در آنجا منعکس می شد ولی من مطمئن نبودم که آیا کسی آن را شنید یا نه. تا برگشتم و در کنار خود مردی را دیدم که به کندی و سردی نگاهی به من انداخت و سپس به جلو نگاه کرد و به راه رفتن بی هدف و افسردۀ خود ادامه داد. در نگاه او هیچ اثری از احساس و گرمی و هوشمندی نبود. او و تمام کسانی که در تاریکی آنجا  معلق بودند، در بهتی خالی و بدون اندیشه به سر می بردند. سپس به دختر جوانی برخورد کردم که او نیز بی تفاوت از کنار من عبور کرده و به مسیر بی هدف خود ادامه داد. مانند بقیه آنها، نگاه خیره ولی خالی و بدون احساس او به هیچ نقطۀ خاصی نبود. می‌دانستم که در سطح و مرحله‌ای از جهنم هستم، ولی اینجا مانند جهنمی که فکر می‌کردم پر از آتش نبود. مردان و زنان از سنین مختلف، به استثناء کودکان را در آنجا می‌دیدم. می‌توانستم حس کنم که این تاریکی از عمق درون آنها منشأ شده و آنها را احاطه کرده است. آنها امکان ارتباط برقرار کردن با یکدیگر را داشتند، ولی غرق بودن در دنیای بدبختی و نکبت خود، و تاریکی که آنها را احاطه کرده بود، آنها را از این کار عاجز نموده بود. به مرد مسنی برخورد کردم که به نظر حدود 60 ساله می‌آمد و به طور رقت انگیزی روی زمین نشسته بود. چشمان او مطلقاً از احساس و ادراک خالی بودند. از او هیچ گرمی و احساسی صادر نمی‌شد، حتی احساس ترحم به خود. من اینطور فهمیدم که او هر آنچه را که آنجا برای دانستن بوده جذب نموده، و دیگر فکر او متوقف شده است. او کاملاً از درون خشک شده بود و نا امیدانه و بی هدف انتظار می‌کشید. من می‌دانستم که روح او برای ابدیت در آنجا پوسیده است و من مطمئن بودم که او نیز مرتکب خود کشی شده است.

ادامه 👇

واقعا خیلی دلم میخواد بمیرم خودکشی کنم ازگناهش میترسم ولی فک کنم براکسی که افسردگی مفرط داشته باشه گ ...

خدا بهمون صبربده

 چهل روز به نیابتتون دعاتوسل میخونم۷۰میگیرم خواسین بگین چون گرفتاری مالی دارم نیازمندم ممنونم التماس دعازیارت چله عاشورا۱۰۰ چله حقشناس۴۰۰ چله یس۱۲۰ چله رحمن۱۰۰ چله حشر۱۰۰
چرا خودکشی کردباخواهرتون مشکل داشت؟

نه

کارخونه دار بود.یه مدیر موفق...ورشکست شد...نزول گرفت و اوضاعش بدتر شد..افسرده شد..همه چیزش از دستش رفت...و بدتر اینکه همشو ازمون پنهان کرد...ما نمیدونستیم چه خبره....تحمل این بار تنهایی رو دوشش خیلی سنگین بوده...اگه میدونستیم  کمکش میکردیم...

بعد از فوتش فهمیدیم ورشکستس..و چه اتفاقها افتاده


خودشو زد به برق

کاربری چهارممه.به لطف بعضیا.از سال ۸۷ عضوم
این یک نمونه از تجربه خودکشی هست 👇 … من در حال حرکت به سطح دیگری بودم و احساس می کردم از بدنم جدا ...

اینا همش قصه ست بابا

گرچه در دور و برم اینهمه شیطان دارم ...من به شیطان دوچشمان تو ایمان دارم

اتفاقا تو نظر من هم هست خیلی خستم 

بدترین بلا اگه قراره سرم بیاد بیاد خدا همینطوری از من بدش میاد انتظاری ندارم ک اون دنیا هم ازمن خوشش بیاد اونجا هم مثل اینجا دمار از روزگارم در میاره 

سرمن یه سمساری قدیمی وشلوغ پلوغه که توش همیشه جنگه.بین امیدوناامیدی.بین خنده و گریه.بین رسیدن و نرسیدن.بین ولش کن و تو می تونی.توی سرمن همیشه هزارتا زن کولی دارن کل میکشن همیشه دونفردارن سر قیمت ی قاب عکس قدیمی چونه میزنن،همیشه یه بااحتیاط برانید داره قدم میزنه.دلم یه موزه ی قدیمیه.ی موزه ای که فقط یه نفررو برای دیدن داره.توی دل من نگاه توریخته رو درودیوار.توی دل من هواپره ازکشش افقی لبای تو.پر از بزن بریما.توی دل من همیشه هزارتا نظامی دارن یک صدا میخونن پایان شب سیه سپید است ...شاید برای همینه که من هیچوقت دختر عاقلی نبودم!به هر حال صبح میشه این شب 
خدا بهمون صبربده

وای بخدایه مشکل دارم هر لحظه تودلم خالی میشه غذاکه اصلا..همش خواب..کاش بمیرم بخدا

بهت وفادارم عشق زندگیم⁦❤️⁩ خدایا همه موانع رو برسرعاشقابردار موانع سرراه منو عشقمم بردار الهی آمین😍برای رسیدن به عشقم صلوات بفرستین خداهمتونو به آرزوهاتون برسونه😘🤩

احساس کامل تنهائی در من رو به فزونی بود. حتی دریافت خشم یا شنیدن دشنام از کسی، هر چند ناخوشایند، نوعی از ارتباط است. ولی در این مکان تنها و خالی امکان برقراری هیچ ارتباطی نبود و وحشت تنهائی غیر قابل تحمل می‌نمود.

ناگهان من صدائی بسیار قدرتمند را شنیدم که خشمی در آن بود که می‌توانست جهانی را نابود کند. صدا به من گفت: “آیا این همان چیزی است که واقعاً می‌خواهی؟” این صدا از نقطه‌ای دور دست و نورانی می‌آمد و به تدریج بزرگتر می‌شد تا به جائی که مانند خورشیدی در پشت قفای تاریکی که ما را احاطه کرده بود قرار گرفت. با اینکه درخشندگی آن از خورشید به مراتب بیشتر بود، نه تنها چشم من را آزار نمی‌داد، بلکه به من آرامش می‌داد. او وجودی از جنس نور بود، نه اینکه تنها از خود نور متشعشع کند یا از درون نورانی باشد، بلکه نوری که دارای جوهره و بعد بود، زیباترین و با شکوه ترین و عاشقانه‌ترین جوهره‌ای که می‌توان تصور آن را کرد. تمامی زیبائی، عشق و خوبی در نور او بود.

من می‌توانستم ببینم که کسان دیگری که در آنجا بودند نمی‌توانستند این نور را ببینند. نور به من (از طریق فکر) گفت: “آیا واقعاً همین را می‌خواهی؟ آیا نمی‌دانی که این بدترین کاری است که می‌توانستی مرتکب شوی؟”. من می‌توانستم حس کنم که او از من خشمگین است، نه تنها به خاطر اینکه تسلیم سختیها شده و خود کشی کرده بودم، بلکه به این علت که خود را از او و هدایت او بریده بودم. من جواب دادم که آخر زندگی من خیلی سخت بود. ارتباط ما چنان سریع بود که قبل از اینکه کلام در فکر من کاملاً شکل بگیرد جواب آن را از او آناً دریافت می‌کردم. او گفت: “تو فکر می‌کنی زندگیت سخت بود؟ آن سختی در مقابل آنچه که به خاطر خودکشی در انتظار توست هیچ است! زندگی سخت است و تو نمی‌توانی از آن قسمتهائی که نمی‌خواهی صرفنظر کنی. همۀ ما آن را تجربه کرده‌ایم. تو باید لیاقت آنچه را که دریافت می‌کنی در خود بوجود آوری”.

نه کارخونه دار بود.یه مدیر موفق...ورشکست شد...نزول گرفت و اوضاعش بدتر شد..افسرده شد..همه چیزش از دس ...

ازخدامیخوام روحش درآرامش باشه

بهت وفادارم عشق زندگیم⁦❤️⁩ خدایا همه موانع رو برسرعاشقابردار موانع سرراه منو عشقمم بردار الهی آمین😍برای رسیدن به عشقم صلوات بفرستین خداهمتونو به آرزوهاتون برسونه😘🤩
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز