نمی دونم از کجاش بگم.... بغض تو گلوم حتی به اشک تبدیل نمیشه.... اون زن یک شیطانه. یک شیطان که مادره.... همسره... اما به شوهرم ابراز علاقه کرده..... امروز از وقتی فهمیدم دارم دیوونه میشم...
من یک زنم ...یک زن قوی که همه چیز دارم ...عشق... محبت... سرسختی...احساسات... غم... ترس....شادی.... نشاط...ناامیدی ...زن بودن ساده نیست...مادر بودن داستان نیست... من خودم می خوام داستان خودم رو بنویسم ...پس قوی می مونم و ادامه میدم 😇
به شوهرم گفته دوستت دارم می خوام باهات باشم... با اینکه شوهرم میگه ازش متنفرم و پشیمونم که دیشب باهاش رفتم اما دلم آروم نمی گیره بغضه تو گلوم
من یک زنم ...یک زن قوی که همه چیز دارم ...عشق... محبت... سرسختی...احساسات... غم... ترس....شادی.... نشاط...ناامیدی ...زن بودن ساده نیست...مادر بودن داستان نیست... من خودم می خوام داستان خودم رو بنویسم ...پس قوی می مونم و ادامه میدم 😇