امشب بعد ۲سال رفتیم خونه عموش ک شهر دیگه بود.بعد مهمون داشتن ۳تاخانوم بودن ی مادر و دوتا دختراش ک ازدواج کرده بودن و بچه هم داشتن(دخترا اومدن خونه عمه شون)
شوهرم احوالپرسی کرد و خانومه خطاب ب من گفت چ عجب شمارو دیدیم مشتاق دیدار.حالا منم هاج و واج ک خدایا این چی میگه مشتاق دیدار من؟من اصلا شمارو نمیشناسم ک😑
خلاصه منم در جواب گفتم محبت دارین همچنین و ازین حرفا
دختربزرگه زوم بود رو شوهرم و تامنو میدید نگاهشو میدزدید و شوهرمم بااینکه گرم صحبت باعموش و زنعموش و بقیه بود قشنگ متوجه نکاه دختربزرگه شد و من بعنوان ی زن خیلی خوب فهمیدم اینو