خیلی خسته شدم هم از دست شوهرم هم از دست خونواده برادرشوهرم راجع بهشون تایپیک قبلا زدم دیگه کشش ندارم .
احساس میکنم افسردگی گرفتم تا الان داشتم گریه میکردم .وقتی پسرم تو حموم بود فکرم رفت سمت طناب وای گفتم بزار وقتی باباش بردش پارک بعد این کارو میکنم ولی اون بچه تو شکمم هست سردرگمم. میدونم خودکشی عاقبت خوبی نداره
ولی از گریه هر روز بهتره دیگه بس گریه کردم همش جلو چشام تار میشه