2733
2734
عنوان

هعی روزگار

59 بازدید | 5 پست

من طبقه بالای پدرشوهرم اینا میشینم.سه ساله.توی غربتم هستم.دیگه خسته شدم از این خونه اما پول خرید خونه نداریم،کرایه ها هم بالاس ک بریم جای دیگه.

در واقع از زیر نظر بودن و بعضی حرفای خونواده شوهر اذیتم.

من لباس روی بند پهن میکنم پدرشوهرم میگه چرا چروکه.چرا فلانه.یا جمع کن.یا ننداز.

یا کلا در مورد زندگیم و وسایلش نظر میدم.

یا یه ساعت پیش بچمو بردم پایین چند دقیقه.اومدم بالا ک باز برم بیارمش.یهو پدرشوهرم گفت چه جونوری شده این بچه.چون دست زد به کفش.بچه دوسالشه.

کلا خیلی کنترل گرا و اعصاب خورد کنه.

چند بار ناراحتیمو گفتم بهشون.تازه ناراحت شدن و قیافه گرفتن.

یه سری حرفم یکی دوماه پیش بم زدن خیلی رو قلبم سنگینی کرد.با اینکه خدا شاهده عروس خوبی بودم براشون.

چ کنم



بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز