اون بین عاشق شاغل شدن بودم دوست داشتم حالا ک مهندسم یه شرکتی جایی کار کنم 3 جا رفتم هر سر جا کلا افراد اون شرکتا فامیل بودن! و بشدت منو اذیت کردن خدا لعنتشون کنه خیر نببین وگذارشون ب خدا چون من غریب بودم ازم کار میکشیدن افسرده شده بودم! چقدر مسیرا طولانی بود چقدر گرسنگی میکشیدمو و گرما رو تحمل میکردم تا ب خونه برسم!
دیگه روم نمیشد ب خانوادم بگم کار پیدا کردم😢
اصن دیگه روحیه رفتن نداشتم خسته بودم از همه چی!
تا ی روز توی این سرچ کردنا یهو کلاس عکاسی دیدم و سرچ کردم تو شهر خودمم کلاسشو پیدا کردم! زنگ زدم گف ک هزینه اش 300 هست با خانوادم صحبت کردم موافقت کردن منم رفتم ولی همون جلسه اول گف باید دوربین داشته باشی واییی شبی ک ب بابامگفتم دوربین میخوام چنان دادی زد ک چسبیدم ب دیوار خلاصه گف پولشو ندارم! ولی من دیگه ثبت نام کرده بودم 😢 پسنداز داشتم در حد 3 تومن همونو واسم یه دوربین و کیف خرید! کلاسا خوب بود دوست پیدا کردم اردو میرفتیم کم کم عکاسی مدارسو گرفتم کم کم از طریق چند تا دوست رفتم سمت ادیت فیلم و امروز حال دلم خوبه چون بعد یکلی سختی بلاخره ب ارامش رسیدم! و قراره یکی از اتاق های خونمونو ک یه اتاق 30 متری هست آتلیه تخصصی بارداری و نوزاد کنم ب زودی انشالله😍🙇❤
پ.ن: لطفا برای رو ب راه تر شدن زندگیم یک حمد بخونید ممنونم از همه ی شما مهربونا😍❤🙇