بچه ها من یه خواهر کوچیک تر از خودم دارم 17 سالشه اسمش ملیناست یه پسر خاله هم دارم امیرمهدی اونم 17 سالشه اینا از بچگی لیلی و مجنون بودن و فامیلا هم میدونستن تا دوسال پیش که آبجیم فکر میکرد دیگه امیرمهدی دوسش نداره حالا دیروز امیرمهدی برگشته بهش گفته (((من دوست دارم و این عشق الکی نبوده و وقتی کنکور بدمو دانشگاه برم یه شغل خوب پیدا کنم میام خواستگاریت توهم قول بده که با کسی ازدواج نکنی من همه تلاشام واسه تو و همه هم میدونن دوتامونم باید تو یه دانشگاه قبول شیم و باهم بریم دانشگاه چون من نمیزارم تو تنها بری تا وقتی که دوتامونم رفتیم دانشگاه و من سرکار رفتم که بتونم یه زندگی خوب واست بسازم باید قول بدی به پام بمونی چون عشق من بچه بازی نبوده )))
این ابجی منم خیلی خواستگار داره برگشته به امیرمهدی گفته باشه قول میدم البته امیرمهدی خیلی پسرخوبیه و مذهبی و میتونسته راحت به خواهرم پیشنهاد دوستی بده ولی گفته چند سال دیگه میام خواستگاریت
حالا اینم پشت سر هم خواستگار رد میکنه و مامانمم حرص میخوره یه خواستگار داشت که پسر دوست بابام بود ولی این قبول نکرده بخاطر امیرمهدی
حالا ملینا اومده بهم میگه آبجی بنظرت موضوع به مامان اینا بگم یا نه ؟؟؟؟
موندم بهش چی بگم میترسم یه وقت نظر امیرمهدی عوض شه و آبجیم شکست عشقی بخوره
بنظرتون بهش بگم به مامانم بگه یا نه؟