من بخاطر شرایط شغلیه شوهرم معمولا دو ماه سه ماه تنهام....الان هشت ساله ازدواج کردم و وصعیت زندگیم به این منواله...با دخترم حتی تو سخت ترین و بدترین شرایط هم تنها بودم، مامانم با بابام میاد عین مهمون یه دوساعتی میشینه و میره! چند بارهم گفتم، گلایه کردم، که چی میشه یه روز پاشه بیاد سر بزنه، یا یه شب بمونه پیشمون! ولی به کار خودشه! حتی چند بار گفتم بریم پیک نیک یا خارج شهر ، دلمون پوسید از تنهایی! نیومده !
ولی با خواهرش ترکیه میره، اون هر جا بخواد میکشوندش! پیک نیک پارک هررررر جا،،، اونروز ناراحت شدم بهش و گفتم چطور اون هر جا میگه میری باهاش؟! گفت اون تنهاس، شوهر نداره، خالم از شوهرش طلاق گرفته...
گفتم خوب منم تنهام، گفت به خودم مربوطه!!!
الان زنگ زد گفت خالت گفته امروز بریم خارج شهر برای چیدن میوه ی وحشی...میای؟؟!!
گفتم نمیام!
مامان شما اینجوری کنه ناراحت نمیشین شما؟؟؟
البته مامان من خواهر برادراشو بیشتر از بچه هاش دوست داره!