رمان غوغای زمانه چاپ شد خدا روشکر... قسمتی از رمان👇... عطر تنش در بینیام پیچید و اشکهایم روانه شد. واقعیت تلخی که مثل پتک روی سرم کوبیده می شد؛ من عطر تن مردی را نفس میکشیدم در حالی که عاشق دیگری بودم. خودم را به زور از آغوشش بیرون کشیده و در حالی که به پارکتهای چوبی زیر پایم زل زده بودم سعی در صاف کردن صدایم داشتم: _سرم درد می کنه. خواهش می کنم اجازه بده تنها باشم. رمان درحال تایپ هم تو کانال @neisarifateme خوشحال میشم با نقدهای ارزشمندتون همراهیم کنید🌹
اول باید عکسای خوشگل بگیری با تزیینات بعد بری هی پیجایی که تو راسته کارته رو فالوو کنی کامنت بزاری به دوستات و فامیل بگی تو دیچار ادرس پیج رو تبلیغ کنی....