اصلاً از اونا انتظار كار نداره با اين كه همسايش هستن
ولي من دلم ميسوزه گاهي ميرم كمك متوجه ميشه كه دلم ميسوزه چون روماتيسم داره دستاش ورم ميكنه
برام كادو هاي خوب ميخره وقتي كمكش ميكنم ولي من به خاطر چيزي تا به حال كار نكردم براش
اون هفته ٨ صبح زنگ زد پاشو بيا ناهار مهمون داريم منم دستام باز نميشه من سريع رفتم همه كاراشو كردم يه مدلم غذا گذاشتم
در حالي كه جاريم همسايه ديوار به ديوارشه
گفت اخه اون امروز باشگاه داشته
هر وقت ميره بيمارستان من ميرم شبا ميمونم جاري هام ميان مثل مهمون سر ميزنن و ميرن