2410
2553
عنوان

می‌خوام با دوستم قطع رابطه کنم

| مشاهده متن کامل بحث + 6022 بازدید | 116 پست

گذشت و رابطه ی ما تو این سال ها بیشتر از جانب اون ها بود که ادامه دار شد ، یعنی دوستم یا مامانش بود که هر از گاهی میومدن خونه ی ما و ما خودمون رفت و آمدی نداشتیم باهاشون ، بعد ها هم از محله ی ما رفتن و جای دیگه اجاره نشین شدن. دوستم برام تعریف میکرد که رفتن تو کار مبل و دارن با داداشاش همه با هم کار میکنن و دوستم تونسته بود با پولایی که از قالیبافی جمع کرده بود یه ماشین پراید بخره و با همونم بود که میومد به من گاهی وقتا سر میزد ، رابطه مون زیاد نبود ۶ ماه یک بار ، یه سال یک بار  ازش خبری میشد

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش

ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

2720

خلاصه هر موقع دوستم میخواست بیاد قبلش زنگ میزد آخر هفته میام ، منم سعی میکردم بهترین پذیرایی و ازش داشته باشم و خونه رو تمیز و خوشگل میکردم و اونم گاهی وقتا که با یه جعبه شیرینی یا بستنی سنتی و این چیزها میومد خونه مون و دوستم با اینکه فقیر بودن اما کلا از نظر ظاهر و تیپ مثل دخترای ثروتمند و با کلاس میگشت. با من مهربون و صمیمی بود و منم دوستش داشتم

2714

ما با هم خیلی حرف می‌زدیم و درد و دل میکردیم. یه مدت از هم بی خبر بودیم تا اینکه مادر من فوت شد و دوستم و خانوادش چند وقت بعدش با یه دسته گل بزرگ واسه عرض تسلیت اومدن خونه ی ما. من حال خیلی بدی داشتم ، تو حرفامون بهشون گفتم مادرم که فوت کرده خیلی احساس تنهایی میکنم ، تا قبل اون به ازدواج فکر نمی‌کردم اما حالا تازه تنهایی و درک میکنم و به فکر ازدواج افتادم ، این قضیه حدود ۵ سال پیش بود. اونا هم حرفم و تایید کردن و گفتن آره بهتره به فکر ازدواج باشی و این چیزا و اون روز گذشت و رفتن

تا سه ماه بعدش که یه دفعه ای گوشیم زنگ خورد ، برداشتم دوستم بود گفت باید ببینمت گفتم باشه عزیزم فلان روز قرار بذاریم بیا خونه مون. گفت نه می‌خوام همین امروز غروب بیایم اونجا ؟! گفتم مگه خودت تنها نیستی؟ گفت نه من و خاله و نفیسه ( اسم مستعار خواهرش ) و مامانم میایم. منم گفتم خونه یکم به هم ریخته ست . گفت اشکال نداره ، کار مهمی داریم و منم دیگه چیزی نگفتم و اومدن

بازم یه جعبه شیرینی دستشون بود و نشستیم به حرف زدن. (راستی بگم که خواهر دوستم یعنی نفیسه یه مدت بود ازدواج کرده بود و ندا می‌گفت من تو جهیزیه خیلی کمکش کردم و به گفته ی ندا بیشتر جهیزیه ش و دوستم با پس اندازش تهیه کرده بود)

یکم حرف که زدیم گفتن سارا (اسم مستعار من) تو قصد ازدواج نداری؟

گفتم چطور؟ نفیسه خندید و گفت ما یه مورد خوب برات سراغ داریم. گفتم کی؟ گفت داداشم. همون داداشش که قبلا هم خیلی حرفش و با مادرم زده بودن. من نمی‌دونستم چی بگم‌! چیزی نگفتم فقط چون ندا قبلا خیلی در مورد داداشش با من درد و دل کرده بود و از اذیتاش و نامردیاش گفته بود بهش گفتم ولی ندا تو که میگفتی داداشت این اخلاقارو داره. گفت آره ولی برای هسرشون شوهرای خوبی میشن و اصرار کرد حداقل یه جلسه حرف بزنم باهاش

عزیزم کل متنو خوندم

خدا مادرت رو بیامرزه

بستگی به خانواده خودت داره به نظرم ولی حتتتتتتما مشاوره برو و بیگدار به آب نزن

ایشاله هرچی خیره همون شه

خدایا سایه مادر عزیزمو بالاسرم نگه دار   آمین
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687