اگه در جریان تاپیکام باشین من دو تا دختر داشتم و دیگه بچه نمیخواستم ..ولی با جلوگیری و قرص اورژانسی بازم خدا خواست و یه دختر دیگه حامله ام .. الان نزدیک هفت ماهمه .. دلم نمیخواد وقتی بچه دنیا میاد به خانواده شوهرم بگم که بخوان بیان ملاقاتیم چون میدونم اگه بیانم بزور میان .. ولی شوهرم ناراحت میشه میگه نه باید بگیم ..خیلی این روزها غمگینم . 🙁 احساس سرافکندگی میکنم .. وقتی مامانا رو میبینم که پسر بچه دارن کلی ناراحت میشم میگم آخه چرا خدا یکیشو به منم نداد..چرا خدا منو مسخره ی قوم شوهر کرده .. از اون برم جاریم که اقوام مادر شوهرمه پسر دار بشه اونوقت خیلی برای من سخت میشه .. شما بودین چیکار میکردین 😔
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
هر کسی یک نابغه است ، اما اگر یک ماهی 🐟 را از روی توانایی اش در بالا رفتن از یک درخت 🌲 قضاوت کنیم آن ماهی تمام عمرش را با این باور زندگی خواهد کرد که یک احمق است
من بودم روی خودم و طرز فکرم کار میکردم که مثل دوران جاهلیت ، دختر را باعث سرافکندگی ندونم.
پسر هیچ تاجی به سر پدر و مادر نمیزنه ، به جای اینکه نعمت خدا رو بگذاری روی چشمت و با شوق و افتخار به همه معرفیش کنی ، نشستی میگی احساس سرافکندگی میکنی؟
انتخاب های من بر حسب علایقم هستن و لازم نیست با منطق دیگران جور در بیاد