من متاهلم دوساله.خداروشکر از صفر شروع کردیم دانسجو بودیم هردومون..الان ی خونه نقلی داریم و ی ماشین صفر..البته کمک مالی پدرهد تو جهاز دادن و عروسی کردن بجای خود ولی با وحود داشته هامون و شغل بازم کم میاریم..خیلی هم کم میاریم.
میشکنم در خود..و تو حتی نمی آیی خرده های مرا جمع کنی..من تو را فریاد میکشم و تو سکوت را میپسندی...در میان همهمه ی این روزها ،چونان حشره ای کوچک اسیر باتلاق غم ها شده ام و مرا یارای بیرون کشیدنم نیست...این روزها ،ثانیه هایم چونان مردابی ست ک زندگی را یادش رفته است..دلم یک زندگی عمیق میخواهد نه زنده بودن محض..این روزها هرکسی جز تو مرا خوشحال می کند و من فراموش میکنم که دردی عظیم در خانه ی دلم آشیان کرده..و فراموش میکنم ک من یک زن هستم و تو خواهان زنانگی...درست زمانی که میدانم تو درمیان مردانگی های روزگار نامردترین مردانی....
ما انسان بودیم، تا زمانی که، نژاد ارتباطمان را از هم گسست،مذهب جدایمان کرد،سیاست تقسیممان کرد،و ثروت طبقهبندیمان کرد.شاید روزی دوباره انسان شویم. پ.ن: تو جوش عاقبت ما مزن که در صف محشر/ کسی سوال اگر کرد می دهیم جوابی!
ههههههههه فقط میتونم بگم فکر هرشب من اوضاع اقتصادیه ...ما داشتیم تواشنامومن ۲تومن پول داد ب دخترش وتمام گفت جهیزیه ندارم ...اما خرشانس بود شوهرش هیچی نگفت وعروسی سرگرفت شوهر خانه دار وکارمند ....