امشب بعد ازنماز عشا کناردخترم خابم برد شوهرم توی حال بود یدفعه توی خاب حالم بد شد دهنم بسته شد چشام نیمه باز بود ولی نمیتوتستم حرکت کنم یاحرفی بزنم هرچی سعی کردم شوهرمو صداکنم نشد داشتم تلاش میکردم تکون بخورم یهو ی چیز محکم خورد تودهنم باصدای خفه ای گفتم امید فقط طوری ک خودم شنیدم بعد یکی ک صداش عین شوهرم بود اعدامو درمیاورد و بهم میخندید خیلی وحشتناک بود بعد نیم ساعت حالم خوب شد شوهرم بیدارم کرد رفتم دست و صورتمو بشورم ازدهنم جایی ک ضربه زده بود خون اومد