مادرشوهرمینا هم میشنن پشت سرش حرف میزنن پیش من که چرا اینجوریه چرا ماشین عوض کرد و کلی حرف وقتی هم میبینشش میگن پسرم خوب کاری کردی این ماشین خیلی عالیه اون یکی چی بود اصلا دوروعن چی یگم بهشون اخه ،البته از لج دفعه های قبل ایندفعه دارم تشویقش میکنم که ماشینو عوض کنه اما از داخل دارم میترکم
باشه عزیزم اینارو هم میگم ،دفعه قبل اینقدر گریه کردم از دستش که قول داده بود تا عید خونه رو تکمیل کنه اما الان پشیمون شده میخاد ماشین عوض کنه اگه ماشینو عوض کنه دیگ پولی برامون نمیمونه که خرج خونه بشه
چیکار میکردم خب اون موقع ها ۱۴ سالم بود شوهرمم ۲۲ ،شوهرم کارش یه شهر دیگ بود بخاطر همین مستقل نشدیم اولن خونه نداشتیم بعدشم مامان بابام و مادرشوهرم اینا نزاشتن گفتن سنت کوچیکه شوهرت که رفت سر کار تنها میمونی و از این حرفا
پس دس بکار شو تا قبل اینکه این پولم ب باد نداده،اول خوب تشکر کن و بپزش و وقتی دیدی نرم شده خواستت رو بیان کن و آخرشم بگو البته ک میدونم تو فقط بفکر رفاه مایی و رفاه منو همسرم عزیزمم ک تو هستی در منزل جدید و استقلال کاملِ.ماشینم وقتی خونه جدید مستقر شدیم حسابی پولامونو جمعو جور میکنیم "تا ماشین مدل بالاترم بگیریم" (جمله آخرو باشادی بگو)
تا الان حرف گوش کن بودی در برابرش،حالا ی شبه نمیتونی حرفو حرفِ خودت کنی.کم کم باید پیش بری ک امیدوارم بهتر شه این خود رأییِ همسرت.
