من وقتی درد دارم و مریض میشم لحنم بچگونه میشه و یکم بهانه گیر..با لحن بچگونه گفتم ای وای نیفتم😑😑😑😨 گفت بیا ناز نکن..یهو مثل بچه ها دویدم گفتم خب بریم تا دردم نگرفته...رفتم روی تخت زایمان و بعد از اینکه ضدعفونی کردن اون قسمت رو و آمپول بی حسی زدن واسه اینکه برش بزنن گفت دردت گرفت یه اشاره و ندا بهم بده و زور بزن تا بدونم چقدر برش بزنم..منم گفتم نمیشه برش نزنی؟ گفت نه حیفه یهو از یجای دیگه ناجور پاره میشی.بذار یه کوچولو قیچی کنم.منم گفتم بکن.
قیچی رو و سوزن بیحسی رو حس کردم ولی درد نداشت. چون هنوزم اثر اون آمپول خواب آور و بی جونی این چند ساعت درد منو بی تفاوت و بی حس کرده بود..
خلاصه زور زدم و قیچی زد و با دست سر بچه رو تا نینه آورد بیرون و گفت زور آخرتو بزن یالا بدو.منم گفتم انقباضم رفته فعلا صبر کن تا بیاد بعد زور میزنم.که گفت دیگه نمیخوام به فشار ها و انقباض توجه کنی بدو خودت زور بزن.یه زور زدم سرشو گرفت.یه نیمه زور دیگه زدم بدنش عین ماهی سر خورد بیرون.
گذاشتش روی شکمم و نازش کردم و همش گفتم :ای جاااانم.خداروشکر که تموم شد.خداروشکر.