2737
2734
عنوان

خاطره ی زایمانم😍 داغ داغ

| مشاهده متن کامل بحث + 3257 بازدید | 92 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731
گذاشتی لایکم کن

امضات😂👍👍منم همین درد دارم

زیباترین حس دنیا مادریست😍مادری فقط عشق وحال وبوس وبازی ولوس شدن وشیرین کاری نیست.مادری یعنی خستگی.....موی شونه نزده ...چای سرد....نصف شب بیدارموندن وسرگرم کردن بچه....نق زدن وگریه...بدغذایی...دعا برای پی پی کردن بچه یبوس...تعویض پوشک....ازهمه بدتر وقتی دستشویی داری وبچه نمیذاره بری😩😧.........مادربودن  یعنی  خودت وقف کسی کنی که عاشقانه دوستش داری هرچندبزرگ بشه یادش نمیاد😧

خلاصه دوسه بار دیگه این اتفاق افتاد و من همش توی شک و تردید بودم که دیدم نه بابا واقعا آب و ترشح و ترشح مخاطی دارم.

زنگ زدم ماما همراهم...گفت من تا ساعت ۷ عصر توی بلوک زایشگاه شیفت دارم و زود نیا و بمون فعلا..

۷ رفتم بلوک زایشگاه و معاینه کرد گفت عالیه! ۳ سانتی! سر بچه هم کاملا مقابل و روبه روی کانال قرار گرفته و زایمان راحتی خواهی داشت😄.


هوراااااا😶من ۳ سانت بودم و دردی نداشتم..😑


 لالایی غنچه ی پونه لالایی.بدون که شب نمیمونه لالایی..لالایی هر غمی که گفتنی نیست..همه دردای ما که گفتنی نیس..همه دردای ما که گفتنی نیست...

ولی یه مشکلی وجود داشت..مامای همراهم آشنا بود و قرار نبود پولشو هم طبق عرف و مقدار قرارداد بقیه ماماها بگیره از من..در نتیجه ما زبونی طی کردیم که سر زایمانم حاضر بشه نه اینکه قرارداد رسمی ببندیم..

خلاصه کلام اینکه: گفت فردا چون تاسوعا و بعدش هم عاشورا هست طبق رسم هرسالشون میخوان نذری پخش کنن مناطق محروم و ..و نمیتونه سر زایمان من بیاد..

و من بیمارساتی که انتخاب کرده بودم فقط بخاطر مامای آشنام بود و اگه اون نمیتونست حضور پیدا کنه قطعا انتخابم بیمارستان دیگه ای بود...چون پرسنل کادر زایمان اون بیمارستان زیاد خوب نبودن..

خوده مامام هم گفت بهتره بری یه بیمارستان دیگه..طی یک ربع به نتیجه رسیدم که از بین دو بیمارستان دیگه ای که مد نظر داشتم کدوم برم..




 لالایی غنچه ی پونه لالایی.بدون که شب نمیمونه لالایی..لالایی هر غمی که گفتنی نیست..همه دردای ما که گفتنی نیس..همه دردای ما که گفتنی نیست...
2738

یا علی گفتم و ساعت ۹ و ۱۰ بود که خودمو به بیمارستان مد نظر رسوندم..اونجا بستری شدم..


 تا وارد شدم پرونده تشکیل دادم و دوباره معاینه شدم و ۳ سانت بودم همچنان..و دردی هم هنوز نداشتم


فرستادنم زایشگاه..چند نفر چند نفر توی یه اتاق درد میکشیدن‌..بوی خون توی اتاقا میومد..دستشویی کرده بودن زیرشون خانوما..و کلی چیزای فجیع دیگه..وضع بیمارستانی که رفتم اصلا مناسب نبود‌..پرسنل بسیار بد برخوردی هم داشت...


اما من اینارو تعریف نمیکنم براتون و فقط از حال و اوضاع خودم میگم که مفید باشه خاطره ام برای باردارا..ولی اینو بدونید محیط زایمان و ..نباید روی شما تاثیر بذاره..


خوده من گریه ام گرفته بود..گفتم شوهرمو صدا زدن در زایشگاه و گریه کردم و گفتم منو از اینجا ببر یا یه ماما همراه صدا کن اینجا..که بعد از گریه خودم آروم شدم و گفتم هیچی نیست و برو..

 لالایی غنچه ی پونه لالایی.بدون که شب نمیمونه لالایی..لالایی هر غمی که گفتنی نیست..همه دردای ما که گفتنی نیس..همه دردای ما که گفتنی نیست...

همینجوری بدون درد راه میرفتم توی اتاقا و روی توپ ایروبیکی که اونجا بود ورزشایی که بلد بودم واسه اینکه سر بچه پایین بیاد رو انجام دادم و رفتم دستشویی تخلیه ادرار کردم و کلی راه رفتم و..

که یهو صدام زد یکی از ماماها که هرکاری میخوای بکنی بکن که دیگه ساعت ۱ میخوایم آمپول  و سرم واست بزنیم و از تختت نمیتونی بیای پایین..



منم یکم آبمیوه و کیک خوردم و راه رفتم و ورزش کردم.

یه کم دردام هم شروع شده بود ولی منظم نبود و زیاد شدید نبود..


ساعت ۱و نیم اومد واسم آمپول زد (به باس‌ن زد_اینو میگم که بدونید آرامبخش اصلی رو به باس‌ن و لمه میزنن)خواب آور رو زد و آمپول فشار رو هم داخل سرمم تزریق کرد..سرم رو روی کند ترین مقدارش گذاشت..منم خودم از قسمتی که دستی میتونی سِرُم رو کم و زیاد کنی کم کردمش خیلی کم کردم(البته بدون اجازه😶😅..از ترس اینکه یهو دردم نگیره و خیلی شدید نشه)


 لالایی غنچه ی پونه لالایی.بدون که شب نمیمونه لالایی..لالایی هر غمی که گفتنی نیست..همه دردای ما که گفتنی نیس..همه دردای ما که گفتنی نیست...

یه نیم ساعت رد شد که خودم دردام گرفت و منظم میگرفت و ول میکرد.دردای من جوری نبود که اصلا شکمم تیر بکشه! یا زیر دلم بگیره..! چون با همون سه سانتی که بودم سر بچه مستقیم رو به روی کانال بود و آماده خروج😄😍.دهانه رحمم هم نرم بود‌...

دردام جوری بود که فشار زیادی به کانال مقعد و لگنم میاورد. جوری که از همون اول حس زور زدن داشتم ..یعنی دردام با زور زدن همراه بود..


آره نیم ساعت بیشتر از امپول فشار نگذشته بود که گفتم بابا بیایید اینو قطع کنید من خودم دردام شروع شده و نیاز ندارم..خودشونم گفتن آه راست میگی و قطعش کردن..متوجه هم شدن که من کم کرده بودم مقدار وارد شدن سرم فشار به خونم رو😐😐😐😐😆

گفتن پس بگو این دردات کلا مال خودت بوده..باشه ادامه بده موفق باشی😐


 لالایی غنچه ی پونه لالایی.بدون که شب نمیمونه لالایی..لالایی هر غمی که گفتنی نیست..همه دردای ما که گفتنی نیس..همه دردای ما که گفتنی نیست...

منم رفتم دستشویی و روی دستشویی فرنگی موقع دردا زور زدم...بازم میگم که:من خیلی خوش زا بودم انگار! چون دردام قابل تحمل و خوب بود کاملا..


روی دستشویی که مینشستم دلم میخواست دیگه پا نشم انقدر که آرومم میکرد و موقع دردا بهتر بودم..


خلاصه با هر درد زورم میومد و بچه پایین تر میومد..قربونش برم که اونم پا به پای من از داخل تلاش کرد😅😉❤❤❤😙


 لالایی غنچه ی پونه لالایی.بدون که شب نمیمونه لالایی..لالایی هر غمی که گفتنی نیست..همه دردای ما که گفتنی نیس..همه دردای ما که گفتنی نیست...

اومدن با زور و التماس از دستشویی بیرون آوردنم و گفتن از تختت پایین نیای و حالت سجده بشین واسه خودت

نیم ساعت حالت سجده نشستم و دیگه نتونستم.

اون خواب اوره منو انداخته بود بی جون کرده بود.نیمه خواب بودم و موقع دردا کاملا هوشیار ..دردارو حس میکردم.زدر اومدنا و فشار ها..


متاسفانه با جزییات و درج ساعت نمیتونم واستون خاطره ام رو بگم...چون ساعت بالای سر تخت من بود و نمیتونستم ببینمش..همینجوری حدودی میگم براتون..گفتم که ساعت ۱ و نیم دردام خودش شدوع شده بود واقعی..

بعد ساعت ۲ یا ۲و نیم دستشویی رفتم تا ۳ و ربع.

نیم ساعت حالت سجده بودم..

 

جیغ نزدم موقع دردا ولی ناله و آیی و ..کردم خیلی کم..


 لالایی غنچه ی پونه لالایی.بدون که شب نمیمونه لالایی..لالایی هر غمی که گفتنی نیست..همه دردای ما که گفتنی نیس..همه دردای ما که گفتنی نیست...
اره من کامنتا رو میشنوم، ویس ها رو میخونم    

وااااووووو  جلل المخلوق


زیباترین حس دنیا مادریست😍مادری فقط عشق وحال وبوس وبازی ولوس شدن وشیرین کاری نیست.مادری یعنی خستگی.....موی شونه نزده ...چای سرد....نصف شب بیدارموندن وسرگرم کردن بچه....نق زدن وگریه...بدغذایی...دعا برای پی پی کردن بچه یبوس...تعویض پوشک....ازهمه بدتر وقتی دستشویی داری وبچه نمیذاره بری😩😧.........مادربودن  یعنی  خودت وقف کسی کنی که عاشقانه دوستش داری هرچندبزرگ بشه یادش نمیاد😧

دیگه تحملم تموم شد و گفتم توروخدا بیایید منو معاینه کنید.

معاینه اومد بکنه باز درد و انقباضم گرفت زیر دستش و خودمو عقب کشیددم 😑اونم بدش اومد و گفت بعد از چندین بار معاینه خودتو عقب میکشی!😐 رفت.

بعد از کلی التماس برگشت و معاینه کرد ۸ سانت بودم😄😄😄😄😄😄😄 ولی بچه بالاتر مونده توی قسمتی که سه سانت بودی..پاشو برو دستشویی زور بزن‌ تا بیاد‌ پایین بریم واسه زایمان.


اوه اوه اوه ..اوج فشار ها و درد ها اون قسمت آخری بود که رفتم دستشویی.فشار میومد و منم با تمام جونی که داشتم زور میزدم.واقعا تخلیه میشدم..اما بین اون فشار ها و زور ها که قطع میشدن جون نداشتم پاشم یا کاری کنم چون اثر اون آمپول خواب آور و جون نداشتنم اجازه نمیداد.

دیگه خودمو شستم و داد زدم کمک کن بیا منو ببر بیرون.

دیگه دستمو گرفت و برد روی یه تخت نزدیک گفت زورت اومد پاهاتو بگیر توی شکمت تا کمکت کنم.

با دست کمک کرد و دهانه رو کرد ده سانت (نترسید زیاد درد نداشت و مهم نبود.توی ۴۰ ثانیه اینکارو کرد)..چون دست زده بودم اونجا و اون قسمتا گفت پاشو دستاتو بشور الان بچه بیاد دست میزنی دهن و بدنش کثیف میشه عفونت میگیره.اما من جون نداشتم.بلند گفتم نمیییییییییخوام بشورم دستااااااااامو‌.منو ببر اتاق زایمان.خدمت کارشون اومد کمکم کرد.

 لالایی غنچه ی پونه لالایی.بدون که شب نمیمونه لالایی..لالایی هر غمی که گفتنی نیست..همه دردای ما که گفتنی نیس..همه دردای ما که گفتنی نیست...
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز