منم با آرایش و کفشهای پاشنه بلند همچو آهو خرامان قدم برمیداشتم در کنار همسرم، و داشتم به آینده می اندیشیدم؛
بحثمون داشت به جاهای زیبائی کشیده میشد و جاهای حساس و باحال!😍
امّا ازونجائی که همیشه چیزی یا کسی بی موقع وارد ماجرا میشه و همه چی رو خراب میکنه؛ یهو پاشنه ی کفشم تَرَق، در رفت.😲
(اصلا این کفشا همیشه باهام مشکل داشتن و از من بدشون میومد، آخه اون موقع که خریدمشون، زیاد با فروشنده برای ارزونتر خریدنشون چونه زدم، و بالاخره با نازلترین قیمتِ ممکن خریدمشون)
ولی حالا لحظه ی انتقامش از من فرا رسیده بود، اصلا تو نگاهش حرف بود؛ داشت به زبون بی زبونی میگفت، شادی! یاد اون روز افتادی؟
آقا چشمتون روز بد نبینه، یهو پام پیچید و از آسمان رؤیام سقوط کردم به جوبِ آب.
همسرم هم نامردی نکرد، تا جا داشت بهم خندید.😁😁
منم از خرامان خرامان راه رفتن، به لنگان لنگان قدم نهادن تغییر کاربری دادم.
آقا سرتونو درد نیارم؛
همینطور شوهرم داشت سرزنشم میکرد و طعنه میزد که دختر مگه نمیتونی مثل آدم راه بری؟😐
منم تو دلم میگفتم چقدر بیشعوره این!
تو همین اثنا یهو دیدم شَتَرَق ( که به مراتب صدای مهیب تری داشت) الان فکر کردین که اون یکی پاشنه ی کفشم در رفته؟ باید بگم که کاملا در اشتباهید، چون سر شوهرم خورد به صندوق صدقات کنار خیابون!
و حالا نوبت هنرنمائی من بود؛
بهش خندیدم، آی خندیدم.😂
دیگه تصمیم گرفتیم تا کشته ندادیم، به پیاده رویمون خاتمه بدیم.😊
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من دانشجو بودم از یه پسره بدم میومد با دوستم تو حیاط بودیم این پسره اومد رد شد اومدم ب حالت ایش پیچ بخورم پاشنم درومد افتادم دوستامم قشنگ از خنده ولو شدن اون پسره بایه لبخند رفت کلاس