من بچه بودم رفتم پیارسالم رفتم عااااالی بود رویااایی انگار میری یه قاره ی دیگه
نه تو می مانی،نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادیبه حباب نگران لب یک رود قسمو به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفتآنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماندلحظه ها عریانندبه تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز