يه دوست داشتم باهم همسايه بوديم
از ٤سالگي تا ٨سالگي من باهم دوست صميمي بوديم هرروز تا شب باهم بوديم
بعدش اونا ازونجا رفتن شدن همسايه خالم بازم تا دوسال ما همو نميتونستيم ول كنيم من ميرفتم اون ميومد بازي ميكرديم
همو گم كرديم ديگه مام خونمونو عوض كرديم تا پارسال كه ديدم اومدن كوچه بغلي ما همو دوباره پيدا كرديم😁😁
تو دسته ديدمش تو مسجد اين چندروز ديدمش هي منو صدا ميكرد برم پيشش بشينم
مامانامونم باهم دوستن...
حالا خيييييلي دوباره باهام صميمي شده همش پيام ميده حالمو ميپرسه تو اينستا تگ ام ميكنه تو پستاش
پيام ميده بريم بيرون
ولي من اصلااااااا دلم نميخواد دگ باهاش بگردم
چون اون با يه پسر خوب و پولدار ازدواج كرده خيلي خوشبخته شاغل ام شده
ولي من نه ازدواج كردم نه سركار ميرم
احساس خلا دارم پيشش🥺🥺