🤦🏼♀️🤦🏼♀️🤦🏼♀️🤦🏼♀️اخه تو اين شبا ادم و ياد چ كارايي ميندازي عذاب وجدان گرفتم😂😂😂😂
دبيرستان ي اكيپ ٥نفره بوديم
ي سوپرماركت چسبيده ب ديوار مدرسمون بود ك فروشنده ش ي پسر چشم چرون بود🤦🏼♀️🤦🏼♀️🤦🏼♀️ما ساعتاي بيكاري يواشكي ميرفتيم اين سوپر ماركتيه ٣نفر مسوول سرگرم كردن اقاي مغازه دار بودن ك از فتوحاتش تعريف ميكرد هميشه 😂😂٢نفرم مسوول پيچوندنه اجناس و خوراكيهاي مورد نياز ي هفته ي گروه ميشدن😂😂😂😂خدااااياااا تووووبههههههههه