حسرت زوجایی و میخوردم که سر رو شونه ی هم داشتن و با یه نوحه کوچیک کنار هم گریه میکردن و شمعای هم دیگرو که با باد خاموش میشد روشن میکردن، همیشه دنبال اون نگاهاشون ب هم بودم، گفتم ازدواج کنم حتمی این جورم، ولی دوساله میگذره و اون بنا ب عادت با پدر و داداششه و من تنها☔
قبول باشه♠
من و شمعام یه هویی🕯