2726

امروز صبح بلند شدم رفتم خونه مامانم چون خودش گفته بود ک باهم بریم

داشتیم با ماشین میرفتیم تو راه مادرشوهرمو دیدم ک داشت میرفت هیئت مامانم گفت اونم سوار کن باهم بریم هیئت

مادرشوهرمو مامانم داشتن تعزیه نگاه میکردن 

منم رفتم تو هیئت ک واسشون جا نگه دارم

واسه دونفر جا گرفتم 

زنعموی شوهرم اومد نشست رو جای مادرشوهرمو مامانم

منم گفتم زنعمو اینجا جای مامانمه

گفتش باشه عزیزم من میرم اونورتر

مادرشوهرمینا اومدن 

خواستن نهار بدن ک ی خانم مسن اومد جا نداشتش

من بلند شدم ک بشینه

من خودم سرپا موندم

 مامانم بلند شد گفت بشین جای من

منم گفتم نه مامان بشین شما راحت باش من ی جا پیدا میکنم سرپا ک نمیمونم

خلاصه مامانم انقدر اصرار کرد ک من نشستم 

جلوی من ی نفر دیگه نشسته بود

کفشامو گذلشته بودم تو ی کیسه ،  بعد همون کسی ک نشسته بود جلوی من رو کفشم نشسته بود

منم گفتم عه عزیزم کفشم زیرت مونده یلحظه بلند شو ک من ورشدارم دوباره بشین

اینم فکر کرد دارم با عصبانیت میگم ، رفت ب مادرشوهرمو مامانم گفت خیلی دخترت\عروست بی تربیته و ادب نداره

نهارخوردیم داشتیم میومدیم 

مامانم تو راه تو ماشین گفت آبروی منو بردی تو 

گفتم چرا؟مامان

گفتش فلانی میگه دخترت ادب نداره و با حرص ب من میگه بلند شو بلندشو کفشمو وردارم

کفشت انقدر واجبه؟

حالا این ب کنار، من بلند شدم تو چرا جای من نشستی؟من فقط تعارف کردم

منم گفتم مامان اولن من با حرص نگفتم

دومم اینکه خودت چقدر اصرار داشتی ک من بشینم 

مامانم گفتش زر نزن فلان فلان شده ایشالله اون نهاری ک خوردی کوفتت بشه امام حسین از کمرت بزنه

بابامم از مامانم بدتر😥😢



آخه خدایا؟😞😢😞😢😥

شدی قلبُ تنُ روحم 💍💕

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728

مامانتون که نگران ادب شما هستن خودشو ن چقدر بد صحبت میکنن!!!!!!!!!!!!!!

شما که ایشونو میشناسی تنها برو یا با کسای دیگه برو 

واقعیت این است که مابرای رنج کشیدن متولد شده ایم اما به دنبال لذت میگردیم.پس تنها راه ادامه دادن لذت بردن از رنج هاست 

خودتو ناراحت نکن   مادرها هم فشار روشونه  یچیزی میگن ادم دلش میشکنه    هیچی نگو   یا سعی کن کمتر باهاش بری جایی ولی بی حرمتی نکن

زنی که صاحب فرزند نمیشد؛ پیش پیامبر زمانش می‌رود و میگوید: از خدا فرزندی صالح برایم بخواه...پیامبر دعا میکند ، وحی میرسد که آن زن را بدون فرزند خلق کردم. زن میگوید خدا رحیم است و میرود.سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید  که بدون فرزند است. زن این بار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود.سال سوم پیامبر زن را با کودکی در آغوش میبیند.با تعجب از خدا میپرسد: بارالها، چگونه کودکی دارد؟او که بدون فرزندخلق شده بود!؟وحی میرسد: هر بار گفتم فرزندی نخواهد داشت، او باور نکرد و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت. با دعا سرنوشت تغییر میکند، از رحمت الهی ناامید نشوید اینقدر به درگاهی الهی بزنید تا در باز شود...ميان آرزوی تو و معجزه خداوند، ديواری است به نام اعتماد. پس اگر دوست داری به آرزويت برسی با تمام وجود به او اعتماد کن ....هيچ کودکی نگران وعده بعدی غذايش نيست!زيرا به مهربانی مادرش ايمان دارد.ای کاش ايمانی از جنس کودکانه داشته باشيم به خدا. یدونه صلوات مهمونم میکنی
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز