سلام دوستان من سی ویک سالمه و دو ماهه ازدواج کردم ،، خانواده شوهرم وظیفه خودشونو نمیدونن ،، تو دوران نامزدی و عقدمون هم وظیفه شناس نبودن و بیشتر رسم و رسومات و کارایی که وظیفه خانواده دوماد بود رو برام انجام ندادن ،،، تو دوران عقد هر چی غیر مستقیم و با احترام بهشون گفتم فایده نداشت و مجبور شدم باهاشون بحث کردم بازم فایده نداشت ،، یه هفته قبل عروسی باز بحثمون بالا گرفت و دوتا خانواده هم دخالت کردن از کوچیک گرفته تا بزرگ و هر کی هر چی دلش خواست به اون یکی گفت ،، عروسی میخواست به هم بخوره دیگه بخاطر شوهرم دلم نیومد و با ناراحتی و دلخوری و دل شکسته همه تو جشن شرکت کردن و عروسی کردیم و الان دو ماهه سر خونه زندگیمون هستیم خانواده هاا با هم قطع ارتباطن ،، من و خانوادم شیراز زندگی میکنیم و باهام رفت و آمد دارن و رابطشون با شوهرم خوبه و گفتن فقط شوهرتو میشناسیم و کاری به خانوادش نداریم ،، ولی با خانواده شوهرم رفت و آمد نداریم اونا شهرستان زندگی میکنن ،، اصلا از وقتی عروسی کردیم اومدیم به من زنگ نزدن فقط به پسرشون زنگ میزنن فقط یه ماه بعد عروسیمون بله برون برادر شوهرم بود بهمون زنگ زد ما رفتیم و همونجا تو جشن با پدر شوهر و مادر شوهرم سلام علیک کردم به اسرار شوهرم ،، با دو تا از خواهرشوهر بدا هم که بحثم شده بود قهر بودم که خواهر شوهر خوبه که تو هیچی دخالت نمیکنه با هم آشتیمون داد ولی یه آشتی ظاهری ،، بعدشم به اسرار شوهرم چن روز خونه پدر شوهرم موندم ولی اصلا تحویلم نگرفتن و کم محلی میکردن و از عروس جدید میگفتن ،، کارایی که برا من انجام ندادن همه رو برا اون انجام دادن و گفتن دیگه نمیخواهیم نامزدی این یکی پسرم مث اولی بشه ، اخرشم زنش میشه عروس خوبه ،، در ضمن من فقط جاریم رو تو بله برون دیدم و یه بارم ما رفتیم مهمون خواهرشوهر خوبه اونم اومده بود و از اون موقع با هم ارتباطی نداشتیم فقط شماره دادیم به هم ،، اون 9 سال از من کوچیکتره ،، از وقتی برگشتیم خونمون هم فقط چن بار شوهرم به خانوادش زنگ میزد یا اونا بهش زنگ میزدن گوشی رو داد به من احوالشونو پرسیدم ولی به خودم زنگ نمیزنن و فقط سراغ پسرشونو میگیرن و منو جز خانوادشون نمیدونن شوهرم هم دوسشون داره و باهاشون رابطه داره ،، هر کاری میکنم حرفایی که به خودم و خانوادم زدن رو فراموش نمیکنم ،، یادم نمیره چقد بهم ظلم کردن و زجرم دادن ،، حالا هم جلوم فقط از عروس جدید حرف میزنن ،، دوس ندارم که باهاشون رابطه داشته باشم چون هر بار که باهاشون قهر کردم بعد آشتی هیچ تغییری نکردن بلکه بدتر شدن ، ولی خب نمیشه که ارتباط نداشته باشی و آدما تو زندگی به هم نیاز دارن ، پیش خودم میگم بی خیالش اومدن خونمون میرم ، نیومدن هم نمیرم و زندگی خودمو میکنم با هر کی مثل خودش ، ولی بازم آرامش ندارم و ناراحتم چون در هر صورت شوهرم به خانوادش نیاز داره و فردا بچه هام به خانواده پدری نیاز دارن و آدم نباید بی کس و کار باشه ، از یه طرفم دیگه نو اومده با بازار (جاری) و خودشو جا کرده و من احساس میکنم دیگه جایگاهی تو خانواده شوهرم ندارم و کلا نمیدونم با جاریم چه جوری رفتار کنم یا ارتباط برقرار کنم که از همین الان علیه من نشه چون خانواده شوهر هم حرفی از من بهش نگن بازم از رفتاراشون با من میفهمه و ممکنه از آب گل آلود ماهی بگیره چون رابطش با خانواده همسرم قوی هست و اونم شهرستان زندگی میکنه ....
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
اگر خودتو بکشی هم دیگه رابطه خوبی برقرار نمیشه. پس شوهرت بچسب. بزار اون خوبه باشه و شما بده. اگر گذشت زمان روابط رو درست کرد که چه بهتر اگرم درست نشد ناراحت نباش چون از قوم الظالمین خیر چندانی به ادم نمیرسه.
اگه واقعا خودت تو رفتارهاشون مقصر نبودي،بيخيال رفتارشون با جاري هرچي واسه تو بودن، واسه جاريتم هستن ...
تقصیر خودم و خانوادم این بود که سیاست نداشتیم وگرنه اینجوری نمیشد ولی جاریم و خانوادش از همین اول میدونن چی بگن و چی نگن و اونا هم طبق تجربه ای که کسب کردن دیگه نمیزارن ماجرای من تکرار بشه ،، ولی مادر شوهرم خودش یه بار گفت میدونستم اخرش اینجوری میشه ،، در کل خانواده ها و خودم و شوهرم همه تقصیر داشتیم ولی میخوام از این به بعدش اینجوری نشه دیگه ...